ساجد

ساجد

۴۴ مطلب با موضوع «مدیریت» ثبت شده است

قوانین نفوذ

اغواگری و نفوذ با هدف ترغیب دیگری به قبول و انجام خواسته‌تان، تنها در ماجراهای عاشقانه اتفاق نمی‌افتد. با تاثیرگذاری روی دیگران است که به شغل دلخواه‌مان یا ترفیع شغلی می‌رسیم، در مذاکره برنده می‌شویم، محصولات‌مان را می‌فروشیم و توجه دیگران را به خودمان جلب می‌کنیم.

رابرت گرین (Robert Greene) در کتاب «قوانین نفوذ» روش‌هایی را که اغواگران بزرگ تاریخ از کلئوپاترا گرفته تا کازانووا به‌کار گرفته‌اند، بررسی کرده است. در این مطلب خلاصه‌ای از ۲۴ قانون نفوذ را بیان کرده‌ایم. شاید این قوانین چندان انسانی به‌نظر نرسند؛ اما به‌کارگیری این قوانین برای تاثیرگذاری روی دیگران ممکن است تأثیر به‌سزایی در پیشرفت حرفه‌ای‌مان داشته باشد یا مهمتر از آن، اگر کسی قصد داشت از آنها علیه شما استفاده کند به‌موقع متوجه شوید و اجازه ندهید مورد سوءاستفاده قرار بگیرید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۰۰ ، ۰۹:۱۳
ساجد موسی زاده

خلاصه کتاب نه برای لقمه ای نان
آداب بازرگانی و اخلاق مدیریت

 

خلاصه کتاب- نویسنده: کونوسوکی ماتسوشیتا- ترجمه: دکتر محمد علی طوسی با تصحیح خودم

 


آبان ماه 1366- چاپ اول
شهریور ماه 1367-چاپ دوم
اردیبهشت ماه 1368-چاپ سوم
نویسنده:کونوسوکی ما تسوشیتا
مترجم :محمد علی طوسی
لیتوگرافی:امین گرافیک
چاپ :میخک
تیراژ :5000 نخسه


((یک احساس عینی از خویشتن)).

همه ی موسساتی که در کل سودی به جامعه می رسانند بنیادی عمومی به شمار می روند. احساس عینی از خویشتن  و توانایی واقع گرایی را یک مدیر باید در کارمندان خود پرورش دهد. شرکتی که از نیروهای خودشناسی که می توانند به گونه ای در خور هر موقعیتی رو به رو شوند تشکیل شده، کامیابی را در اغوش خواهند کشید. این افراد از اختلاف درونی به دورند، در ارزیابی خود از موقعیتها با درستی و باریک بینی عمل می­کنند، اما در مورد افرادی که این توانایی ها را ندارند غیر ممکن است که به کارمندان بیاموزیم که چگونه یک موقعیت را به درستی ارزیابی کنند. اما می توانیم به انان بیاموزیم همواره اهمیت داوری درست را به یا داشته باشند و بدانند می توانند از راه تجربه بر داشته های خود بیافزایند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۴۷
ساجد موسی زاده

خلاصه کتاب

سی دلیل تنفر کارکنان از مدیران
بروس کاچر – آدام اسنایدر

ترجمه : دکتر محمد لگزیان

بخش اول: با کارکنان همانند بچه ها رفتارمی شود.

مقدمه: کارکنان از مدیران متنفرند. اگر چه تنفر واژه خشنی است اما در این مورد واژه مناسبی است. به نظر می رسد کارکنان از مدیران متنفرند چون احساس می کنند با آنها با بی احترامی رفتار می شود. آنها به چیزهایی که مدیریت به آنها می گوید اعتماد ندارند. احساس می کنند به آنها حقوق کمی پرداخته می شود و درآمدشان به دلیل پرداخت اجباری هزینه های بازنشستگی و خدمات درمانی بطور مدام در حال کاهش است. آنها همچنین معتقدند که شغلشان تأثیری منفی بر کیفیت زندگیشان دارد. اغلب آنان در مواجهه با اینگونه نگرانی ها در خودشان احساس ناتوانی می کنند و این باعث افزایش ناکامیشان می شود. آنها بطور جدی نگران از دست دادن شغلشان هستند و معتقدند حتی اگر بتوانند کار جدیدی پیدا کنند، با مشکلات مشابهی مواجه خواهند بود.

مطمئناً ناخشنودی یک کارگر یکی از مشکلات مربوط به کارکنان است که به وضوح کیفیت زندگی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد، اما این مشکل، مشکلی جدی برای شریان های حیاتی یک سازمان نیز هست. هرچند که تعداد کمی از کارکنان واقعاً اعتراض نموده و به مدیریت می گویند که ناراضی هستند، در عوض خیلی از آنها به بروز رفتارهای انفعالی تهاجمی روی می آورند که برای سازمان مضر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۲۲
ساجد موسی زاده

ثروتمندترین مرد بابل
اثر: جورج کلاسون


در شهر بابل قدیم زمانی مرد ثروتمندی به نام آکارد زندگی می کرد. وی همچنین به سخاوت و آزادگی شهرت داشت در دادن صدقه و خیرات بخشنده بود. نسبت به خانوده اش دست و دل باز بود و در خرج کردن برای خودش نیز امساک نمی کرد اما با وجود این بر میزان ثروتش هر سال بیش از سال پیش افزوده می شد. روزی جمعی از دوستان ایام جوانی نزد او آمدند و گفتند: « ای آرکاد، تو از همه ی ما ثروتمندتری. تو ثروتمندترین مرد بابل شده ای در حالی که ما برای بقای خود می جنگیم. تو می توانی لطیف ترین جامه ها را بپوشی و کمیاب ترین غذاها را تناول کنی در حالی که ما همین قدر که بتوانیم پوشاک و خوراک برای خانواده ی خود تهیه کنیم باید شاکر و قانع باشیم. لیکن زمانی بود که ما با تو فرقی نداشتیم. همه ی ما نزد یک استاد درس خوانده ایم. همه در یک زمین بازی کردیم. تو نه سخت کوش تر از ما بودی نه وفادارتر. پس چه شد که دست تقدیر تو را از ما متمایز کرد تا بتوانی از مواهب زندگی این همه بهره مند شوی و ما که به اندازه ی تو شایستگی داشتیم از همه نعمت محروم مانده ایم؟»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۵۳
ساجد موسی زاده

مدیریت شگفت انگیز در داستان گانگ هو

نویسندگان :کنت بلانچارد- شلدون بالز

 

این را باید از آنجایی میفهمیدم که آقای موریس به من گفت قرار است که مدیر کل کارخانه ی شماره دو شوم. هیچ تجربه ای در این زمینه نداشتم اما شور و شوق بسیاری داشتم. و فکر میکردم که این یک پاداش است که آقای موریس به من داده است. اما روز بعد که سر شار ازشادی وارد کارخانه شدم در آخر وقت متوجه این شدم که فریب خوردم.

 

شناسنامه کتاب:

عنوان : گانگ هو :مدیریت شگفت انگیز

نویسنده :علی ابو طالبی

محل نشر: تهران

ناشر : نسل نو اندیش

تاریخ نشر :1382

صفحه شمار:180ص.

عنوان اصلی: گانگ هو

چاپ چهارم و پنجم 1384

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۲۵
ساجد موسی زاده

خلاصه کتاب: درزندگی به دوگروه متفاوت از اشخاص بر میخوریم. یکی شاد، سرحال، امیدوار و موفق و دیگری مأیوس، بدبین، منفی باف و ناتوان. اشخاصی که درگروه دوم قراردارند، اگر موقعیت های مناسبی را هم بدست بیاورند باز هم آه و ناله سر میدهند. چنین افرادی توان پیش رفتن و ترقی را ندارند، همیشه درجا میزنند. اما گروه نخست، همواره پیش می تازند. رازی که از نسلی به نسل دیگرمنتقل میشود «راز قانون جذب» نام دارد و موجبات پیشرفت وترقی آدمی را فاش و آشکار میسازد.

 

تلخیص:
از " راز قانون جذب "بیشتر بدانیم!
گردآورنده : سحر شریعتی

--------------------------------------------------
موضوع : تفکر نوین
شناسه افزوده : انتظاری ، مهرداد، مترجم
شماره کتابشناسی ملی : 2032500
--------------------------------------------------

 

راز وجود خود شما
 

درزندگی به دوگروه متفاوت از اشخاص بر میخوریم. یکی شاد، سرحال، امیدوار و موفق و دیگری مأیوس، بدبین، منفی باف و ناتوان. اشخاصی که درگروه دوم قراردارند، اگرموقعیت های مناسبی را هم بدست بیاورند باز هم آه و ناله سر میدهند. چنین افرادی ناتوان پیش رفتن وترقی را ندارند، همیشه درجا میزنند. اماگروه نخست، همواره پیش می تازند و رازی که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود «راز قانون جذب» نام دارد و موجبات پیشرفت وترقی آدمی را فاش و آشکار میسازد.


هیچ کس به کسب یا جمع آوری این نیرو نیاز ندارد چون منبع این نیروی بیکران در وجود خود شماست، فقط باید بدانید که چطور میتوانید آنرا در خدمت خود بگیرید و در تمامی ابعاد زندگی از آن بهره مند شوید.وقتی از قدرت و توانایی ذهنی تان آگاه شدید به سادگی میتوانید آنرا مورد استفاده قرار دهید.این نیروی بزرگ قادر است مجهولات و معماهای دشواری که تا این زمان از آنها می ترسیدید و جرأت مواجهه با آنرا نداشتید را بسادگی برایتان حل کند. پس از پی بردن به این راز بزرگ به آسانی راهتان را در زندگی پیدا کنید و موانع کوچک و جزئی به هیچ وجه سر راهتان را نمیگیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۹ ، ۱۲:۳۲
ساجد موسی زاده

اینترنت چقدر می تواند خود واقعی ما را بشناسد؟ با مطالعه ی داده های گوگل چه چیزهایی می شود درباره رفتار آدمها یاد گرفت؟ این کتاب درباره این است که اینهمه اطلاعاتی که گوگل و شرکت های مشابهش از مردم جمع می کنند به چه دردی می خورد و چه چیزهای جالب و مهمی درباره عادات و رفتارها و روحیات انسان ها نشان می­دهند. حرف اصلی کتاب این است که ما به همه دروغ می گوییم به جز گوگل. مثلا اگر شما نیمه شب با درد و سوزش معده بیدار شوید ممکن است درباره درد چیزی به شریک یا والدینتان نگویید. ولی به احتمال زیاد از گوگل می پرسید که چنین دردی نشانه چه چیزی می تواند باشد. این اطلاعات دقیق تر و صادقانه تر از هر نظرسنجی ای هستند و می توان از آنها استفاده کرد و مثلا فهمید کسانی که امروز درمان سرطان معده را گوگل می کنند شش ماه پیش در گوگل دنبال چه چیزی بوده اند. شاید اصلا با این کار توانستیم کسانی را که در معرض این بیماری هستند زودتر پیدا کنیم و شانس درمانشان را بالا ببریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۸ ، ۱۰:۲۶
ساجد موسی زاده

  کاریزماتیک باشید

ذهن انسان ممکن است آنگونه که شما تصور می کنید منطقی کار نکند. با آگاهی از خصوصیات آن، می توانیم برای کار کردن با دیگران بهتر آماده شویم. این می تواند به راه های بهتری برای تغییر ذهنیت افراد بینجامد تا به اطلاعات مهم توجه کنند یا نظرشان درباره ی واکسیناسیون را تغییر دهند. بعضی از بهترین روش ها این ها هستند: یادآوری اینکه همه ی ما به وسیله ی جستجوی لذت و پاداش انگیزه می گیریم و دوست داریم احساس کنترل کردن داشته باشیم.

تالی شاروت ، نویسنده و عصب شناس، برخی از قویترین انگیزه ها را که انسان ها را در مسیر تصمیم گیری یاری می دهد، شرح می دهد و بیان می کند که چگونه می توانید از این انگیزه ها در کمک به خود استفاده کنید.

 

در این خلاصه کتاب خواهید آموخت:

 

وقتی فرد لجبازی حقیقت را نمی پذیرد، چه کاری نباید انجام دهیم؟

چطور یک کارمند بداخلاق می تواند کل حس و حال یک گروه را نابود کند.

چطور مردم را مجبور کنیم که فکر کنند خودشان هستند که عادت های بدشان را تغییر می دهند؟

مردم خیلی در روش هایشان انعطاف پذیر نیستند، و این انعطاف ناپذیری درون مغز ما سیم پیچی شده است.

تا به حال نظر خود شما توسط دوستانتان یا آن چه در اخبار می بینید یا عقاید محبوب زمان تحت تاثیر قرار داده شده؟ ما حتی دوست داریم که سبک و رفتار افراد کاریزماتیک را که ستایش می کنیم، تقلید کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۳۶
ساجد موسی زاده

با فهمی مقدّماتی ازطبیعتِ بشری و عادات مردم، هرکس می‌تواند بیاموزد چطور خوش‌صحبت‌تر شود و روابطش را بهتر کند. همه باید بدانند که تأثیر اوّلیّۀ مثبت چقدر مهم است؛ که چطور زبان بدنشان تهدیدآمیز جلوه نکند و مثبت باشد؛ که چگونه بصورتی اثربخش، از کسی تعریف و تمجید کنند؛ و چطور مجهّز به اطّلاعاتی ارزشمند به مهمانی بروند. با دانش و مهارت، نه تنها در گفتگوهایتان احساس راحتتر و اعتماد به‌نفس بیشتری خواهید داشت، بلکه دوستان بیشتری خواهید یافت و از نردبان ترقّی زودتر بالا می‌روید.

 

نویسنده کتاب:  How to Talk to Anyone، لیل لوندز (Leil Lowndes)

در این کتاب خواهید آموخت:

  • چطور با یک پیام‌رسان، حسّ وحالِ ستایش و انرژی مثبت منتقل‌کنید؛

  • چطور مثل یک رئیس به مهمانی بروید؛ و

  • چطور خیلی خوب از کسی تعریف کنید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۳۶
ساجد موسی زاده

دریافت
عنوان: زبان تخصصی مدیریت
حجم: 359 کیلوبایت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۰۷
ساجد موسی زاده

حکومت و مدیریت از منظر امام علی

عنوان: نگرش به حکومت و مدیریت از منظر امام علی(ع)
نویسنده: علیرضا اعرافی

مقاله حاضر حاصل یک سخنرانی است که توسط آقای محمد داوری بازنویسی شده است. ( ریاست پژوهشکده حوزه و دانشگاه) - چکیده: در دیدگاه حضرت علی(ع)، نگرش مدیران به «مدیریت» چگونه باید باشد؟ 
برای پاسخگویی به این سؤال سعی شده است با استفاده از سخنان ایشان در نهج‏البلاغه اصول کلی حاکم بر نگرش مدیران و وظایف کلی آنان در یازده اصل بررسی گردد:
1. امانت بودن مسؤولیت و مدیریت؛
2. ارزش ابزاری حکومت و مدیریت؛
3. نگرش اخلاقی به مدیریت؛
4. سلسله مراتب و مشارکت در مسؤولیت‏ها؛
5. مسؤولیت فرصتی اخلاقی و معنوی؛
6. عمران و آبادانی در کنار وظایف فرهنگی؛
7. ضرورت استفاده از تجارب تاریخی در مدیریت؛
8. حقوق و وظایف متقابل؛
9. نگرش مثبت و کرامت‏مدار به انسان‏ها؛
10. توجه به قدرت و نظارت الهی؛
11. توجه به مشارکت و نقدپذیری در مدیریت. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۵:۴۱
ساجد موسی زاده
مدیریت یک دقیقه ای
نویسنده: برانکارد اسپنسر جانسون
تلخیص: نادر شفیع‏زاده مظاهری

مقدمه: مدیریت یک دقیقه‏ای روشی تازه است برای به دست آوردن نتایج بهتر و مؤثرتر. نویسنده کتاب آقای برانکارد اسپنسر جانسون یک مدیر است که تا قبل از مطالعه کتابِ مدیر یک دقیقه‏ای یک مدیر با شگرد و روش ساده که اکثر مدیران از آن استفاده می‏کنند بود. ایشان بعد از خواندن کتاب ذکر شده تصمیم گرفت با نویسنده کتاب که خود از مدیرانی بود که توانسته بود از طریق این روش یک شرکت نامنظم را به یکی از بهترین مؤسسات تبدیل کند، ملاقات کند. ایشان پس از تماس تلفنی با مدیر یک دقیقه‏ای و مشخص کردن قرار ملاقات به دیدار مدیر موفق رفت. او مردی حدودا میانسال بود که پشت پنجره ایستاده بود. زمانی که برانکارد وارد اتاق شد، پس از تعارفات میان دو مدیر از او خواست که در مورد کتاب و روش کار و استفاده از آن برایش توضیح دهد؛ مدیر یک دقیقه‏ای که مردی خوش برخورد بود خواستة همکار جوان خود را پذیرفت و شروع به توضیح دادن نمود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۵:۲۴
ساجد موسی زاده

160 نکته ی مدیریتی

1) در انجام کارها روی شیوه‌ای خاص تأکید نکنید. شاید کسی بتواند از مسیر کوتاه‌تر و بهتری شما را به مقصد برساند. 

2) توجه داشته باشید دانش و تجربه، هیچ کدام به تنهایی رهگشا نیستند، مثل اکسیژن و هیدروژن که از ترکیب معینی از آنها هوای تنفس ما تأمین می‌شود، می‌توان با آمیختن دانش و تجربه، راهکارهای حیاتی و استثنایی خلق کرد. 

3) از هر فرصتی برای استخدام و به کارگیری افراد برجسته استفاده کنید. 

4) به خاطر داشته باشید رعایت استانداردهای محیط کار در کارایی کارمندان مؤثر است. 

5) با فرق گذاشتن بیهوده بین افراد گروه، انگیزه کاری آنها را از بین نبرید. 

6) از مشورت و نظرخواهی با نیروی جوان ابایی نداشته باشید. 

7) با رفتارهای ضد و نقیض، اعتماد زیردستان را از خود سلب نکنید. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۵:۰۱
ساجد موسی زاده

مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرده بود و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت. چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.

کارش بالا گرفت بنابراین کارش را وسعت بخشید به طوری که وقتی پسرش از مدرسه بر می گشت به او کمک می کرد. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: «پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود آید. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.»

پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته و به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند، پس حتماً آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته، نان و گوشت سفارش می داد و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت.

او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: «پسر جان حق با توست. کسادی عمومی شروع شده است.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۵
ساجد موسی زاده

مورچه هر روز صبح زود سر کار می رفت و بلافاصله کارش را شروع می کرد و با خوشحالی هر روز کار زیادی انجام می داد. رئیسش که یک شیر بود از اینکه می دید مورچه می تواند بدون سرپرستی بدین گونه کار کند، بسیار متعجب بود. بنابراین سوسکی را که تجربه بسیار بالایی در سرپرستی داشت و به نوشتن گزارشات عالی شهره بود، استخدام کرد تا این موضوع را بررسی کند.

اولین تصمیم سوسک راه اندازی دستگاه ثبت ساعت ورود و خروج بود. او همچنین برای نوشتن و تایپ گزارشاتش به کمک یک منشی نیاز داشت. عنکبوتی هم مدیریت بایگانی و تماسهای تلفنی را بر عهده گرفت. شیر از گزارشات سوسک لذت می برد و از او خواست که نمودارهایی که نرخ تولید

را توصیف می کند تهیه نموده که با آن بشود روندها را تجزیه تحلیل کند. او می توانست از این نمودارها در گزارشاتی که به هیات مدیره می داد استفاده کند. بنابراین سوسک مجبور شد که کامپیوتر جدیدی به همراه یک دستگاه پرینت لیزری بخرد. او از یک مگس برای مدیریت واحد تکنولوژی اطلاعات استفاده کرد.

مورچه که زمانی بسیار بهره ور و راحت بود از این حد کاغذ بازی افراطی و جلساتی که بیشتر وقتش را هدر می داد متنفر بود. شیر به این نتیجه رسید که زمان آن فرا رسیده که شخصی را به عنوان مسئول واحدی که مورچه در آن کار می کرد معرفی کند. این سمت به جیرجیرک داده شد. اولین تصمیم او هم خرید یک فرش و نیز یک صندلی ارگونومیک برای دفترش بود. این مسئول جدید یعنی جیرجیرک هم به یک عدد کامپیوتر و یک دستیار شخصی به منظور کمک به برنامه بهینه سازی استراتژیک کنترل کارها و بودجه نیاز پیدا کرد.

اکنون واحدی که مورچه در آن کار می کرد به مکان غمگینی تبدیل شده بود که دیگر هیچ کسی در آن جا نمی خندید و همه ناراحت بودند. در این زمان بود که جیرجیرک، شیر را متقاعد کرد که نیاز مبرم به شروع یک مطالعه سنجش شرایط محیطی وجود دارد. با مرور هزینه هایی که برای اداره واحد مورچه می شد شیر فهمید که بهره وری بسیار کمتر از گذشته شده است.

بنابر این او جغد که مشاوری شناخته شده و معتبر بود را برای ممیزی و پیشنهاد راه حل اصلاحی استخدام نمود. جغد سه ماه را در آن واحد گذراند و با یک گزارش حجیم چند جلدی باز آمد. نتیجه نهایی این بود: «تعداد کارکنان زیاد است».

حدس می زنید اولین کسی که شیر اخراج کرد چه کسی بود؟

مسلماً مورچه؛ چون او عدم انگیزه اش را نشان داده و نگرش منفی داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۳
ساجد موسی زاده

بزرگی با حال بدی در بستر بیماری، خود را در آستانه مرگ دید. بنابراین از فرزندان و مریدان خود خواست که از کوچک و بزرگ در شهر برای او حلالیت بگیرند و کسی را از قلم نیاندازند تا با خاطری آسوده تر رهسپار سرای باقی شود.

فرزندان و مریدان شیخ در شهر گشتند و از هر که لازم بود رضایت گرفتند و نتیجه را به شیخ بازگو کردند. شیخ باز هم خود را آسوده نیافت و گمان برد که کسی از او رنجیده خاطر است. بنابراین از نزدیکان خواست که از حیوانات متعلق به شیخ هم حلالیت بگیرند. آنها نیز با امید بهبود خاطر مراد خود، از همه حیوانات حلالیت گرفتند تا به شتری رسیدند که با لجالت تمام از حلالیت دادن سر باز می زد و می خواست خود با شیخ صحبت کند.

شیخ هم با آن حال پیش شتر رفت و گفت: «می دانم که بارهای سنگین بر تو گذاشتم و در صحرا و بیابان تو را تشنه، این و طرف و آن طرف بردم به جای علف به تو خار دادم در حالی که خودم سیر بودم و آب گوارا می نوشیدم. با این حال از تو طلب بخشش دارم و از ملازمان می خواهم تا آخر عمرت، تو را در ناز و نعمت نگاه دارند.»

شتر با ناراحتی گفت: «ای بزرگ، خدای من و تو، مرا برای بار بردن، خار خوردن و تحمل تشنگی آفریده است. من از بار بردن برای تو و تشنگی ها آزرده خاطر نیستم. اما آنچه از تو بر دل دارم به تو می گویم و تو را می بخشم. روزی سوار بر اسب با خدم و حشم در جلوی کاروان می رفتی و من و دیگر شتران در پی ساربان در راه بودیم. در میانه راه، خاری در پای ساربان رفت و از کاروان عقب ماند و تو افسار شتران را بر پشت الاغی بستی. ما بدین چاره تو ناچار بودیم، حال آن که ما را شأن و منزلت بر پیروی ساربان بود نه دنباله روی حمار.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۹
ساجد موسی زاده

یک روز مسوول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه.

جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم. منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!... من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»... پوووف! منشی ناپدید میشه.

بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من!... من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی خنک داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»... پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه.

بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه. مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!

نتیجهء اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۶
ساجد موسی زاده

کوئیز زیر از چهار سؤال تشکیل شده که به شما خواهد گفت آیا برای این که یک مدیر حرفه‌ای باشید، شایستگی لازم را دارید یا نه؟

سؤال‌ها مشکل نیستند. در مورد هر سؤال اول سعی کنید خودتان پاسخ بدهید و بعد پاسخ را بخوانید تا ببینید درست جواب داده‌اید یا خیر.

.

.

.

.

1-از شما خواسته شده یک زرافه را در یخچال قرار دهید. چطور این کار را انجام می‌دهید؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پاسخ: درب یخچال را باز می‌کنیم. زرافه را داخل یخچال می‌گذاریم و سپس درب آن را می‌بندیم. هدف از این سؤال این است که مشخص شود آیا شما از آن دسته افرادی هستید که تمایل دارند مسائل ساده را خیلی پیچیده ببینند یا خیر!

.

.

2-حال از شما خواسته شده یک فیل را در یخچال قرار دهید. چه می‌کنید؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پاسخ: آیا پاسخ شما این است که درب یخچال را باز می‌کنیم و فیل را در یخچال می‌گذاریم و درب آن را می‌بندیم؟

نه! این درست نیست!

پاسخ صحیح این است که درب یخچال را باز می‌کنیم. زرافه را از یخچال خارج می‌کنیم. فیل را در یخچال می‌گذاریم و درب آن را می‌بندیم. این سؤال برای این است که مشخص شود آیا شما به نتایج کار های قبلی خود و تأثیر آن برتصمیم گیری‌های بعدی‌تان فکر می‌کنید یا خیر.

.

.

3-شیرشاه یک کنفرانس برای حیوانات جنگل ترتیب داده است که به جز یک حیوان، همگی حیوانات در آن حضور دارند. آن یک حیوان غایب کیست؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پاسخ:‌ یادتان رفته که فیل الان در یخچال است؟ پس حیوان غایب این جلسه باید فیل باشد! هدف از این سؤال این است که حافظه شما در به خاطر سپردن اطلاعات سنجیده شود.

اگر تا این جا به سؤالات پاسخ درست نداده‌اید نگران نباشید، هنوز یک سؤال دیگر مانده است.

.

.

4-باید از یک رودخانه عبور کنید که محل سکونت کروکودیل هاست. شما قایق ندارید. چه می‌کنید؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پاسخ: خیلی ساده است! به داخل رودخانه پریده و با شنا کردن از آن عبور می کنید.

کروکودیل‌ها؟ آنها الان در جلسه‌ای هستند که شیرشاه ترتیب داده! هدف از این سؤال این است که مشخص شود آیا از اشتباه‌های قبلی خود درس می‌گیرید که دوباره آن ها را تکرار نکنید یا خیر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۴
ساجد موسی زاده

13 تجربه ناب برای موفق شدن در سازمانهای دولتی:

در صورتی که کارمند دولت هستید حتما از این تجربیات استفاده کنید.

1- در یک سیستم دولتی؛ سعی کنید «لال بودن» را تمرین کنید! این تمرین در میزان عزیز بودن شما بسیار موثر است.

2- در یک سیستم دولتی؛ هیچگاه کارمندان را با یکدیگر مقایسه نکنید؛ چون قطعا شاهد تبعیض خواهید بود.

3- در یک سیستم دولتی؛ اگر مدیرتان 3 یا 4 ایراد دارد انتظار رفتنش را نکشید، چون قطعا نفر بعدی او 43 ایراد دارد!

4- در یک سیستم دولتی؛ می توانید با کارهای کم و کوچک، محبوبیت فراوانی به دست آورید؛ فقط کافی است «زبان» خود را تقویت کنید!

5- در یک سیستم دولتی؛ ممکن است که هر چه بیشتر کار کنید، بیشتر خوار و خفیف باشید.

6- در یک سیستم دولتی؛ با اشکالات سازمانتان بسازید و هرگز آنها را با مدیرتان در میان نگذارید؛ درغیر این صورت یک مشکل دیگر به سازمان اضافه می شود. آن مشکل، شما هستید!

7- در یک سیستم دولتی؛ اشتباهات یک مدیر را هیچگاه به مدیر دیگر نگویید؛ در غیر اینصورت بجای یک مدیر، دو مدیر در مقابل شما موضع گیری خواهند کرد.

8- در یک سیستم دولتی؛ با انجام کارهای مختلف و فعالیتهای به موقع، نظم شما تشخیص داده نمی شود؛ بلکه برای این کار راههای ساده تری هم هست. مثلا فقط کافیست همیشه میز کارتان را منظم نگه دارید!

9- در یک سیستم دولتی؛ اضافه بر کارهای معمول کار اضافه ای انجام ندهید؛ در غیر اینصورت انتظار پاداش بیشتری نیز نداشته باشید.

10- در یک سیستم دولتی؛ همیشه حرفها (فرمایشات) مدیرتان را تایید کنید، حتی اگر از نظر او «ماست، سیاه باشد!»

11- در یک سیستم دولتی؛ تنها کاری که واجب است سریع انجام دهید، کاری است که مدیر شما شخصا از شما خواسته است.

12- در یک سیستم دولتی؛ تنها انگیزه ای که می تواند شما را وادار به کار کند «کسب روزی حلال» است.

13- در یک سیستم دولتی؛ آسه برو، آسه بیا، که گربه شاخت نزنه؛ مگر اینکه با گربه نسبتی داشته باشید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۲
ساجد موسی زاده

از مدیر ارشد یک سازمان سوال شد: «شما در اداره تان شایسته سالاری دارید؟»

مدیر کمی فکر کرد و گفت: «اسمش بنظرم آشناست. باید از کارگزینی بپرسم ببینم کارمندی به اسم خانم شایسته سالاری داریم یا نه؟»


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۰
ساجد موسی زاده

اولی: ما یه رئیس داریم که بسیار مسلط هست. اون می‏تونه یک ساعت در مورد یک موضوع صحبت کنه.

دومی: این که چیزی نیست، ما یه رئیس داریم که شیش ساعت سخنرانی می‏کنه، بدون اینکه موضوعی وجود داشته باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۹
ساجد موسی زاده

حکایت دولت و فرزانگی
نویسنده : مارک فیشر

خلاصه کتاب:

فصل 1: حکایت مشاوره مرد جوان با خویشاوندی دولتمند: روزگاری جوانی هوشمند می‌زیست که می خواست دولتمند شود. او به ستارة بخت خود اعتقاد نداشت. آکنده از نومیدهای دیگر دست و دلش به کار نمی‌رفت.در این فکر و رؤیا بود که به کار جدیدی دست بزند و تنگناهای مالی‌اش را یکباره و برای همیشه از بین ببرد.او می‌خواست نویسنده شود تا داستانهایش او را دولتمند و پر آوازه کند، اما جرأت نداشت به کسی بگوید که چه رؤیایی در سر دارد.بارها تصمیم گرفته بود از کارش استعفا دهد اما نمی توانست، گویی شهامتی که درگذشته او را برای رسیدن به خواسته‌هایش یاری می‌داد از دست داده بود. روزی که به شدت احساس ناکامی می‌کرد ناگهان به کفر دیدار عمویی افتاد که بسیار دولتمند بو. شاید می‌توانست اندرزی دهد یا بهتر از ان پولی! عمویش او را بی درنگ پذیرفت اما قبول نکرد که به او وام دهد زیرا بر این باور بود بود که با یان کار به او کمکی نمی‌کند. پس از گوش سپردن به حکایت ناله و فغان جوا ناز او پرسید آیا فکر می کنی کسی که ده برابر تو در می‌آورد، هفته‌ای ده برابر تو کار می‌کند؟ خیر، بلکه باید در کارش رازی باشد که تو یکسر از آن بی خبری.عمویش تصمیم گرفت برای کمک او را نزد مردی بفرستد که به او دولتمند آنی می‌گویند. او این نام را برگزید زیرا مدعی است که پس از کشف راز حقیقی تحول، یک شبه دولتمند شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۱
ساجد موسی زاده

کیمیاگر
‏پائولو کوئیلو‏‫؛ مترجم: آرش حجازی

خلاصه کیمیاگر: جوان همراه گله اش در زمان غروب آفتاب به کلیسای متروکه و کهنه ای رسید . گله را در گوشه ای مهار کرد و خرقه اش را به زمین انداخت تا بخوابد.کتاب قطوری را که همیشه همراه داشت زیر سر گذاشت و شروع به شمردن ستارگان کرد . در خواب پسر بچه ای را دید که مشخصات گنجی نهفته، در اهرام مصر را به او می داد که متعلق به اوست . صبح به هنگام طلوع خورشید جوان بیاد آورد که هفته ی پیش نیز این رؤیا را دیده بوده است . بنابراین برای جستجویش مصمم شد . به شهر که رسید بدنبال زن کولی که خواب ها را تعبیر می کرد گشت و زن را در خانه ای متروکه در حاشیه ی شهر یافت ، داستان خوابش را برای زن تعریف کرد و زن هم که کمی از رمل وجادو سر در می آورد ، سعی کرد اول فکر جوان را بخواند و انگیزه اش را برای رسیدن به گنج محک زند . ولی جوان متوجه شد و خواست از پیش زن فرار کند . که زن با پیش نهادی جدید پسر را غافل گیر کرد ، زن به پسر گفت یک دهم گنجت را به من بده تا مکان گنج را به تو بگویم ولی پسر که از قبل سابقه ی دروغگویی های کولی ها را داشت حرفش را باور نکرد و از کلبه ی زن بیرون آمد .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۷
ساجد موسی زاده
خلاصه کتاب سرگذشت ارواح در برزخ
مؤلف: اصغر بهمنی پور

خلاصه کتاب: ناشر: انتشارات سعید نوین- تلخیص کننده: سیده زهرا مهاجریان مقدم- حالت احتضار:چند روز بود که درد سراسر وجودم را فرا گرفته بود و به شدت آزارم می داد. سرانجام مقدمات مرگ من با فرا رسیدن  حالت احتضار فراهم شد.  کم کم پاهایم را به سمت قبله چرخاندند. برخی دوستان اطرافم را گرفته و بعضی از آنها اشک در چشم هایشان حلقه بسته بود. چشمانم را به آرامی فرو بستم و در دریایی از افکار فرو رفتم. با خود اندیشیدم که عمرم را چگونه و در چه راهی صرف نموده و اموال هرچند اندک خود را از کدام راه به دست آورده و در کدامین مسیر خرج کرده ام.[1] فکرش به شدت آزارم می داد، از شدت اضطراب چشمانم را گشودم. در این هنگام ناگاه متوجه سفید پوش بلند قامتی شدم که دستانش را بر نوک انگشتان پاهایم نهاده بود و آرام و آهسته به سمت بالا می کشاند، در قسمت پاها هیچ گونه دردی احساس نمی کردم اما هرچه دستش به طرف بالا می آمد درد بیشتری در ناحیه فوقانی بدنم احساس می کردم گویا همه دردهای وجودم به سمت بالا در حرکت بود،[2] تا اینکه دستش به گلویم رسید. تمامی بدنم بی حس شده بود اما سرم چنان سنگینی می کرد که احساس کردم هر آن ممکن است از شدت فشار بترکد و یا چشمانم از حدقه درآید. لبهایم به آرامی تکانی خورد و چون خواستم شهادتین را بر زبان جاری کنم یکباره هیکلهای سیاه و زشتی مرا احاطه کردند و به اصرار از من می خواستند شهادتین را نگویم.زبانم سنگین و گویا لبهایم بهم دوخته شده بود. واقعاً درمانده شده بودم. دلم می خواست از این وضع رنج آور نجات می یافتم اما چگونه؟ از کدام راه؟ بوسیله چه کسی؟
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۳۳
ساجد موسی زاده
ویژگی های عمومی مدیریت از دیدگاه اسلام
مولف: علی اصغر صرفه جو
 
  

چکیده: مدیریت به صورت کلی از دشوارترین و در عین حال از ظریف ترین کارهای انسانی است که برای خود ویژگی هایی دارد. چه بسا فقدان یکی از این خصوصیات ، مایه رکود کار و نابسامانی اوضاع قلمرو مدیریت می شود. افراد ناوارد، مدیریت را کاری ساده تلقی می کنند و تصور می کنند تنها داشتن مدرک مدیریت برای مصدر کار شدن کافی است و در چشم انداز این گروه ، مدیران لایق بر سر هر کوی و برزن ، به فراوانی پیدا می شوند. در صورتی که از نظر کارشناسان مسائل مدیریت ، واقعیت به گونه ای دیگر است. مدیر شایسته و کارساز کمتر از آن است که تصور می شود و راز آن این است که بخشی از ویژگی های مدیریت ، موهبتی است که باید آفرینش در نهاد انسان به ودیعت بگذارد و هرگز با آموزش و دوره دیدن و درس خواندن ، قابل تحصیل نیست. ما در مجموعه یادداشت هایی درباره شرایط عمومی مدیریت سخن می گوییم و از شرایط مدیریت های صنفی چون مدیریت بیمارستان ، مدیریت ارتش ، سخن به میان نمی آوریم و تا آنجا که امکان دارد به گزیده گویی می پردازیم و اعتراف می کنیم که در این نوشتار بخشی از شرایط لازم را متذکر شده ایم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۴۱
ساجد موسی زاده
توصیه های پدرثروتمند ،پدر فقیر
نویسنده: رابرت کیوساکی،شارن لچتر- ترجمه: اشرف عدیلی 
تلخیص: هلاله احمدی

بی آنکه فکر کنم، پاسخ دادم:«برای این که اگر نمره های بالایی نیاوری، نمی توانی وارد کالج شوی.» او پاسخ داد:«کی می خواد بره کالج؟ من می خوام ثروتمند بشم!»من،با اندکی هراس مادرانه، به او گفتم:«اگر کالج نروی، نمی توانی شغل خوبی داشته باشی، و اگر شغل خوبی نداشته باشی، چطور می توانی برای ثروتمند شدن نقشه بکشی؟



کیوساکی ،رابرت،1947- م. kiyosaki.Rabert T
توصیه های پدرثروتمند ،پدر فقیر/رابرت کیوساکی،شارن لچتر،برگردان اشرف عدیلی ،ویراستار اصغر اندرودی – تهران:البرز،1382.
ISBN   964-442-255-0                                                             
فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا. 
عنوان اصلی:  
Rich dad, poor dad: what the rich teach their kids about 
mony that poor and middle class or not.                
1.امور مالی شخصی.2.سرمایه گذاری.الف.لشتر،شارن        
اشرف ، 1328 نادر    4پ9ک/197HG     
الف 1386
کتابخانه ملی ایران 
چاپ اول : بهار 1382/چاپ پنجم : پاییز 1386       چاپ :چاپخانه البرز  


بی آنکه فکر کنم، پاسخ دادم:«برای این که اگر نمره های بالایی نیاوری، نمی توانی وارد کالج شوی.»
او پاسخ داد:«کی می خواد بره کالج؟ من می خوام ثروتمند بشم!»
من،با اندکی هراس مادرانه، به او گفتم:«اگر کالج نروی، نمی توانی شغل خوبی داشته باشی، و اگر شغل خوبی نداشته باشی، چطور می توانی برای ثروتمند شدن نقشه بکشی؟»
پسرم پوزخندی زد و با تأسف سر جنباند. ما پیش از آن، بارها وبارها نیز چنین بحثی داشتیم. او سرش را پایین آورد و چشم از من برگرداند. پندهای مادرانه ام به گوش های ناشنوای او بی اثر بود!
با وجود این که هوش و اراده ای قوی داشت، همیشه جوانی مؤدب و قابل احترام نیز بود. حالا نوبت من بود که به سخنرانی او گوش کنم.« مادر، به اطرافت نگاه کن؛ثروتمندترین اشخاص، به دلیل داشتن تحصیلات عالی ثروتمند نشده اند. به زندگی«مایکل جردن» و«مدونا» توجه کن. حتی «بیل گیتس»هم که دانشگاه هاروارد را نیمه کاره رها کرد و مایکروسافت را بنیاد گذاشت، حالا در سی سالگی، ثروتمندترین مرد آمریکاست. یکی از بازیکنان بیسبال که سالیانه بیش از چهارمیلیون دلار درآمد دارد، حتی به عنوان آدم«کند ذهن» شناخته شده است!»
سکوتی طولانی میان ما حکم فرما شد. از قرار معلوم، من هم همان نصایح پدر و مادرم را برای پسرم تکرار می کردم. دنیای اطراف ما تغییر کرده، ولی نصیحت و توصیه ها عوض نشده است!
دیگر تحصیلات عالی وگرفتن بهترین نمره ها ملاکی برای موفقیت نیست! و انگار کسی، به جز بچه های من، متوجه این واقعیت نشده بود. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۳۱
ساجد موسی زاده
جراح دیوانه
یورگن توروالد


خلاصه کتاب : با شناسنامه - موضوع: رمان - رمان خارجی - تاریخ جهان - نویسنده: یورگن توروالد - مترجم: ذبیح الله منصوری ناشر: نگارستان کتاب - نوبت چاپ: هفدهم- تعداد صفحات: 334 صفحه - تیراژ: 2200 نسخه - قطع: وزیری گالینگور:  در کشور آلمان ، از قدیم ، کسی که عهده دار امور مالی یک دانشکده پزشکی و جراحی بود به اسم مشاور دانشکده خوانده می شد و بعد از جنگ جهانی دوم که آلمان به دو کشور آلمان شرقی و آلمان غربی تقسیم شد ، شغل مشاور دانشکده پزشکی و جراحی در آلمان شرقی از بین نرفت.
با این که دیگر در آلمان شرقی دانشگاه ها مثل گذشته استقلال نداشتند و همه تحت نظر حکومت آلمان شرقی بودند ، در هر دانشکده پزشکی و جراحی یک(مشاور) ، امور مالی دانشکده را اداره می کرد.
در روز پانزدهم ماه مه سال 1948 (میلادی) یک مشاور دانشکده پزشکی و جراحی به اسم (هال) وارد اطاق سرپرست بهداشت ، در برلن شرقی شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۵۶
ساجد موسی زاده
چرا اون خنگه پولدار شده، ولی من نشده ام؟
نویسنده: رابرت شمین

خلاصه کتاب: معصومه هرمزی- مترجم : علی مفتخر- ویراستار : مهدی زارع- او جسارت حماقت را دارد و این اولین قدم به سوی دانایی است. 
(جیمز گیبون هونکر) نکته : پولدارهای خنگ هیچوقت فکر نمی کنند و نمی گویند " من نمی توانم"، بلکه از خود می پرسند : " چگونه می توانم ؟ ". 
کلمه نمی توانم را از واژگان و ذهن خود کنار بگذارید.
این مطلب قابل ذکر است : قدرت خود باوری فرد همیشه بالاترازآن جیزی است که دیگران درباره او فکر می کنند.

مقدمه
این کتاب را به  3 بخش ساده تقسیم کرده
1. آمادگی : شما رو به دنبای "خنگ پولدار"(Rich Idiot) می برد.
2. هدف گیری : همچون نقشه ای است برای یافتن گنج ثروت.
3. آتش : در این مرحله ماشه رو میکشید، آتش می کنید و به هدف می زنید.
این کتاب ما رو با هشت راز آشنا  کرده که به دلایل درگیری کاری و مشغله فکری ، آنها را فراموش کرده.
این کتاب برای ما نکاتی را بیان میکند که به خاطر سپردن آنها مفید می باشد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۵۱
ساجد موسی زاده
خودآگاهی و استحمار
پدید آورنده: دکتر علی شریعتی

خلاصه کتاب : محمد قلعه نوعی- استحمار عاملی است برای انحراف یا اغفال ذهن از"خودآگاهی انسانی" و"خودآگاهی اجتماعی" ومشغول داشتن آن به هر"حق" یا "باطلی" "مقدس"یا "نا مقدس". استحمار کهنه "مذهب"بود و عامل استحمار نو"هرگونه جنگ زرگری". ونام های استحمار کهنه:زهد-اخلاق-شعر-قومیت پرستی-گذشته پرستی-فلسفه-شکر  ...ودر استحمار نو:تخصص و تحقیق-علم-قدرت-پیشرفت و آزادی جنسی- آزادی زن-تقلید و غیره.....

فریب بزرگ 
آگاه باشیم که " اشباع علمی " خود را از نظر فکری ، اشباع یافته  احساس نکنیم . که خیال کنیم که از نظر فکری به منتهای درجه یک انسان آگاه رسیده ایم . و این یک نوع فریب بسیار بزرگ است که خاص تحصیل کرده ها است . فریبی که یک آدم عامی کمتر دچار آن می شود تا یک عالم . خطر عالم شدن اما جاهل ماندن .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۴۰
ساجد موسی زاده
ساختن برای ماندن
نویسندگان: جیمز کالینز- جری پوراس

خلاصه کتاب: مترجم: مهندس فضل اله امینی- ناشر: نشرفرا- خلاصه کننده : عصمت شهابی- مقدمه: حفظ بقا راز هستی است! می سازیم تا بمانیم! نویسندگان با پژوهش در شرح حال شرکت های آرمانی دوازده باور عمومی را به چالش می گیرند. این کتاب نمونه ای است از یک طرح پژوهشی کامل وتطبیقی در یک مورد خاص و بازتابی است از بینش و نگرش شرکتهای موفق و ماندگاربه آثار و پیامد توجه به نیروی انسانی شاغل

فصل1
بهترین بهترینها

این کتاب درباره شرکتهای آرمانی است که فقط محدود به افزایش میزان بازگشت سرمایه در بلند مدت نبوده اند، بلکه  این شرکتها خود را با بافت جامعه در هم آمیخته اند. در واقع اینکار را چطور شروع کردند؟ و بر مشکلات چطور غلبه کردند؟، و چطور متمایز شدند؟ و چه درس هایی از آنها می توان آموخت؟
برای یافتن پاسخ این پرسشها، نویسندگان کتاب مارا به سفر اکتشافی(مطالعه ادامه کتاب) دعوت می کنند!
پیش از عرضه دستاوردها با سرنوشت چند افسانه رایج که در طی این پژوهش اعتبار و اصالت خود را از دست می دهند آشنا می شویم:

دوازده افسانه بی اعتبار
افسانه اول:   لازمه را ه اندازی شرکتهای بزرگ، داشتن ایده های بزرگ است.
واقعیت:  شروع کار و را ه اندازی هر شرکت با یک ایده بزرگ ممکن است فکری ناصواب باشد . از مجموع شرکتهای آرمانی فقط شمار اندکی کار را با فکر بزرگ آغاز کرد ه اند.
افسانه دوم:  لازمه شرکتهای آرمانی، رهبران کبیر، آرمان گرا و فرمند است.
واقعیت: در شرکت های آرمانی وجود رهبر فرمند و آرمان گرا اصلاً لازم نیست وحتی چه بسا در بلند مدت، وجود این نوع رهبران زیان آور نیز باشد.
افسانه سوم: اولین و مهمترین هدف شرکتهای موفق سودآوری است.
واقعیت: شرکت های آرمانی مجموع های از هدفها را با هم دنبال می کنند که پول درآوردن یکی از آنهاست، نه لزوماً هدف اصلی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۱۰
ساجد موسی زاده
نویسنده: لوئیس گرستنر

خلاصه کتاب: مقدمه: در طول تاریخ کسب و کار مدون، کمپانی های زیادی تا مرحله سقوط و نابودی پیش رفته اند که بعضی از آن ها با تلاش های یک تیم مدیریتی جدید از نابودی نجات یافته اند.  IBM کمپانی معروفی است که موفق شد از مرز سقوط بازگردد و دوباره جایگاه خود را در رأس صنعت به دست آورد.  IBM در سال 1990 با 3 میلیارد دلار سود خالص سودآورترین سال خود را تجربه کرد. در حالی که در سال 1993 با از دست دادن 16 میلیارد دلار در آستانه فنا شدن قرار گرفت. در این هنگام یک مدیر لایق به نام لوئیس گرستنر مدیرعاملی کمپانی را به عهده گرفت و آن را از سقوط حتمی نجات داد. 

جلب نظر کردن 
لوئیس گرستنر در طول دوره زندگی اش مدیریت شرکت های مختلف را بر عهده داشت و یا حداقل به عنوان کارمند لایق وکاردان در شرکت ها خدمت می کرد. یکی از کمپانی هایی که او مدیرعاملش در زمان های قبل بود نامش امریکن اکسپرس بود. گرستنر مدتی بود که در شرکت آرجی آرنبیسکو مدیریت می کرد و توانسته بود شرکت را خوب اداره کند. روزی شخصی با نام جیم بورک با او تماس گرفت و تقاضای ملاقات رو دررو با او را کرد (بورک در شرکت جانسون اَند جانسون رهبری خوبی می کرد و همچنین عضویت در انجمن آمریکای بدون مواد مخدر را داشت و گرستنر تا حدودی با او آشنایی داشت و کارهای او را تحسین می کرد). بورک درهنگام ملاقات با گرستنر به او گفت که برایش پیشنهاد بسیار بزرگی دارد که او را به چالش بیشتری خواهد انداخت. او در ادامه با گرستنر گفت که بالاترین پست در کمپانی عظیم IBM به زودی خالی می شود و از گرستنر درخواست کرد که در مورد پذیرفتن آن شغل به تفکر وبررسی بپردازد. (علت تغییر مدیرعاملی شرکت IBM آن بود که شرکت دارای مشکلات بسیار جدی شده بود و احتمال دگرگونی داشت)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۰۱
ساجد موسی زاده

دکتر صادق زیبا کلام

بگذارید سخن را از اینجا شروع کنیم که اساسا چه شد من به سر وقت مسله ی عقب ماندگی ایران رفتم داستان بازمیگردد به سال های 1364-1363من در آن سالها وارد دوره دکترا در دانشگاه برادفورد انگلستان شده بودم و به دنبال نقطه شروعی برای تزم بودم من معتقد بودم که رمزوراز سقوط پهلوی وپیروزی انقلاب اسلامی علی رغم به دور از انتظار بودنش در مجموعه تحولات سیاسی و اجتماعی تاریخ معاصر ایران نهفته است.
در بررسی ایران عصر قاجار در قرن نوزدهم بود که شکل و شمایل پرسشی که زمینه ساز نگارش ما چگونه ما شدیم گردید به تدریج در ذهنم شکل گرفت.معلومات من پیرامون ایران عصر قاجار مشابه سایر ایرانیان بود اما اتفاقی که برایم افتاد که یک چرا  در ذهنم پیدا شد چرا شاهان ما فاسد و بد بودندچرا شاهان فرانسه اینقدر فاسد و بد نبودند؟
همه ی معلومات و اطلاعات من پیرامون عصر قاجاردفعتا برایم بدل شد به یک علامت سوال:چرا ایران آن همه دچار ضعف، انحطاط ،بی خبری و عقب ماندگی  شده بود؟ این سوال به نوبه ی خود پرسش های دیگری را برایم رقم زد:آیا عقب ماندگی ایران امری طبیعی بود؟ آیا ایران همواره کشوری عقب مانده بود؟به دنبال یافتن پاسخ برای این پرسش ها بود که اقدام به مطالعاتی نمودم اما مشکلات نه تنها کاهش نیافت بلکه بیشتر شد. اثری را خواندم که در آن نشان داده شده بود که پادشاهان و حکام عصر قاجار چقدر فاسد،جاهل و وابسته بودند؟ این سوال برایم پیش آمد که چرا هر چه فرمانروایان خودکامه بود نصیب ما شد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۵۳
ساجد موسی زاده

نقش آموزش کارآفرینی در بهبود دانش صاحبان کسب و کار کوچک

در گذشته افسانه ای شایع بود که کارآفرینان دارای ویژگی ذاتی هستند و این ویژگیها همراه با آنان متولد می شود که این ویژگیها شامل : ابتکار، روحیه تهاجمی، تحرک، تمایل در به کارگیری ریسک، توان تحلیلی و مهارت در روابط انسانی است . بنابراین مفروضه اساسی افسانه این بود که کارآفرینان از طریق آموزش، پرورش نمی یابند. اما امروزه کارآفرینی به عنوان یک رشته ای علمی مورد شناسایی قرار گرفته که فروپاشی این افسانه قدیمی را به دنبال داشته است . رشته علمی کارآفرینی همانند تمامی رشته های دیگر، دارای مدلها، فرآیندها و قضایایی "CASE" است که باید دانش مربوط به آنها کسب شود "کوراتکو و هاجتس ، سال 2001، ص 30"

به طور کلی در آموزش رشته کارآفرینی اهداف متعددی مورد نظر است که برخی ازاین اهداف عبارتند از:
کسب دانش مربوط به کارآفرینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۲۵
ساجد موسی زاده

در ابتدای این تحقیق درباره کسب و کار لازم است ابتدا یک تعریف کلی از ان داشته باشیم و هم چنین اهداف ان را بررسی کنید:

تعریف: طرح کسب و کار سندی مکتوب است که جزئیات کسب و کار پیشنهادی را مشخص میکند. این سند باید ضمن تشریح موقعیت کنونی ، نیازها ، انتظارات و نتایج پیش بینی شده را شرح دهد و کلیه جوانب آن را ارزیابی کند.

طرح هم برای صاحب آن و هم برای حمایت کنندگان مالی آن، به دلایل زیر لازم است:
1- مهم آن است که مالک درباره هدف خود از کسب و کار و منابعی که برای آن نیاز دارد به دقت فکر کند. این موضوع در برآورد میزان سرمایه مورد نیاز، به وی کمک خواهد کرد.

2- بعید به نظر میرسد که مالک کسب و کار، برای راه اندازی آن سرمایه کافی داشته باشد. حمایت کنندگان مالی-بانکها یا سرمایه گذاران ریسکی-باید متقاعد شوند که سرمایه گذاری در کسب و کار جدید، منطقی و درست است.

3- فرض بر این است که اگر کسب و کار ایده خوبی نداشته باشد، هم برای صاحب آن و هم برای حمایت کنندگان مالی آن، باید این موضوع را در مرحله برنامه ریزی و قبل از هدر رفتن مقدار زیادی از زمان و هزینه، شناسایی کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۲۲
ساجد موسی زاده

یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک شماره از دستگاه گرفت. وقتی شماره اش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره

کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره..

و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته

کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت و ماشین را به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.

خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت 5000 دلار + 15.86  دلار کارمزد وام رو پرداخت کرد. این خط رو دوباره بخون

کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت " از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم"

و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که 5000 دلار از ما وام گرفتید؟

ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت:

تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین 250000 دلاری رو برای 2 هفته با اطمینان خاطر با هزینه فقط    15.86  دلار  پارک کنم ؟ ! ! !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۳۳
ساجد موسی زاده

یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که ''شجاعت یعنی چه؟'' محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود : ''شجاعت یعنی این'' و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته بود ! اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه سفید او نمره 20 دادند فکر میکنید اون دانش آموز چه کسی می تونست باشه؟ 
دکتر شریعتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۳۲
ساجد موسی زاده

یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد.  الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد. ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی اید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد . که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد  .وقتی که دوباره به پشت بام رفت ، می خواست الاغ را ارام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت . بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، بالاخره آلاغ از سقف به زمین افتاد و مرد
بعد ملا نصر الدین گفت لعنت بر من   که نمی دانستم که اگر خر به جایگاه رفیع و پست مهمی  برسد هم آن جایگاه را خراب کرده و به گند میکشد و هم خودش را می کشد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۳۱
ساجد موسی زاده

من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم فارغ‌التحصیلی شما که در یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیا درس می‌خوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده‌ام. امروز می‌خواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و سه تا داستان است.
اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی هست.

من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در کالج رید ترک تحصیل کردم ولی تا حدود یک سال و نیم بعد از ترک تحصیل تو دانشگاه می‌آمدم و می‌رفتم و خب حالا می‌خواهم برای شما بگویم که من چرا ترک تحصیل کردم. زندگی و مبارزه‌ی من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیکی من یک دانشجوی مجرد بود که تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد که یک خانواده مرا به سرپرستی قبول کند. او شدیداً اعتقاد داشت که مرا یک خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول کند و همه چیز را برای این کار آماده کرده بود.یک وکیل و زنش قبول کرده بودند که مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینکه بعد از تولد من این خانواده گفتند که پسر نمی خواهند و دوست دارند که دختر داشته باشند. این جوری شد که پدر و مادر فعلی من نصف شب یک تلفن دریافت کردند که آیا حاضرند مرا به فرزندی قبول کنند یا نه و آنان گفتند که حتماً. مادر بیولوژیکی من بعداً فهمید که مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نکرده است. مادر اصلی من حاضر نشد که مدارک مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا کند تا اینکه آن‌ها قول دادند که مرا وقتی که بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند.
این جوری شد که هفده سال بعدش من وارد کالج شدم و به خاطر این که در آن موقع اطلاعاتم کم بود دانشگاهی را انتخاب کردم که شهریه‌ی آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت برای شهریه‌ی دانشگاه خرج می‌کردم بعد از شش ماه متوجه شدم که دانشگاه فایده‌ی چندانی برایم ندارد. هیچ ایده‌ای که می‌خواهم با زندگی چه کار کنم و دانشگاه چه جوری می‌خواهد به من کمک کند نداشتم و به جای این که پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج کنم ترک تحصیل کردم ولی ایمان داشتم که همه چیز درست می‌شود. اولش یک کمی وحشت داشتم ولی الآن که نگاه می‌کنم می‌بینم که یکی از بهترین تصمیم‌های زندگی من بوده است. لحظه‌ای که من ترک تحصیل کردم به جای این که کلاس‌هایی را بروم که به آن‌ها علاقه‌ای نداشتم شروع به کارهایی کردم که واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی برای من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و کف اتاق یکی از دوستانم می‌خوابیدم. قوطی‌های خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس می‌دادم که با آن‌ها غذا بخرم.

بعضی وقت‌ها هفت مایل پیاده روی می‌کردم که یک غذای مجانی توی کلیسا بخورم. غذا‌هایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس کنجکاوی و ابهام درونی‌ام تو راهی افتادم که تبدیل به یک تجربه‌ی گران بها شد. کالج رید آن موقع یکی از بهترین تعلیم‌های خطاطی را تو کشور می‌داد. تمام پوستر‌های دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی می‌شد و چون از برنامه‌ی عادی من ترک تحصیل کرده بودم، کلاس‌های خطاطی را برداشتم. سبک آن‌ها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت می‌بردم. امیدی نداشتم که کلاس‌های خطاطی نقشی در زندگی حرفه‌ای آینده‌ی من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن کلاس‌ها موقعی که ما داشتیم اولین کامپیوتر مکینتاش را طراحی می‌کردیم تمام مهارت‌های خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آن‌ها را در طراحی گرافیکی مکینتاش استفاده کردم. مک اولین کامپیوتر با فونت‌های کامپیوتری هنری و قشنگ بود.

اگر من آن کلاس‌های خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مک هیچ وقت فونت‌های هنری الآن را نداشت. هم چنین چون که ویندوز طراحی مک را کپی کرد، احتمالاً هیچ کامپیوتری این فونت را نداشت. خب می‌بینید آدم وقتی آینده را نگاه می‌کند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه می‌کند متوجه ارتباط این اتفاق‌ها می‌شود. این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است.

داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شکست است.

من خرسند شدم که چیزهایی را که دوستشان داشتم خیلی زود پیدا کردم. من و همکارم هواز شرکت اپل را درگاراژ خانه‌ی پدر و مادرم وقتی که من فقط بیست سال داشتم شروع کردیم ما خیلی سخت کار کردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یک شرکت دو بیلیون دلاری که حدود چهارهزار نفر کارمند داشت. ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه کرده بودیم؛ مکینتاش. یک سال بعد از درآمدن مکینتاش وقتی که من فقط سی ساله بودم هیأت مدیره‌ی اپل مرا از شرکت اخراج کرد. چه جوری یک نفر می‌تواند از شرکتی که خودش تأسیس می‌کند اخراج شود، خیلی ساده. شرکت رشد کرده بود و ما یک نفری را که فکر می‌کردیم توانایی خوبی برای اداره‌ی شرکت داشته باشد استخدام کرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش می‌رفت تا این که بعد از یکی دو سال در مورد استراتژی آینده‌ی شرکت من با او اختلاف پیدا کردم و هیأت مدیره از او حمایت کرد و من رسماً اخراج شدم.

احساس می‌کردم که کل دستاورد زندگی ام را از دست داده‌ام. حدود چند ماهی نمی دانستم که چه کار باید بکنم. من رسماً شکست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیکان ولی نبود ولی یک احساسی در وجودم شروع به رشد کرد. احساسی که من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع کردن از نو. شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبکی یک شروع تازه جایگزین شده بود و من کاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یک شرکت به اسم نکست تأسیس کردم و یک شرکت دیگر به اسم پیکسار و با یک زن خارق العاده آشنا شدم که بعداً با او ازدواج کردم. پیکسار اولین ابزار انیمیشن کامپیوتر دنیا را به اسم توی استوری به وجود آورد که الآن موفقترین استودیوی تولید انیمیشن در دنیا ست. دریک سیر خارق العاده‌ی اتفاقات، شرکت اپل نکست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تکنولوژی ابداع شده در نکست انقلابی در اپل ایجاد کرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع کردیم. اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود که به یک مریض می‌دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت‌ها زندگی مثل سنگ توی سر شما می‌کوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی که باعث شد من در زندگی ام همیشه در حرکت باشم این بود که من کاری را انجام می‌دادم که واقعاً دوستش داشتم.

داستان سوم من در مورد مرگ است.

من هفده سالم بود یک جایی خواندم که اگر هر روز جوری زندگی کنید که انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که من توی آینه نگاه می‌کنم از خودم می‌پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام می‌دهم یا نه. هر موقع جواب این سؤال نه باشد من می‌فهمم تو زندگی ام به یک سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر داشتن این که بالآخره یک روزی من خواهم مرد برای من به یک ابزار مهم تبدیل شده بود که کمک کرد خیلی از تصمیم‌های زندگی ام را بگیرم چون که تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند. حدود یک سال قبل دکترها تشخیص دادند که من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقه‌ی صبح بود که مرا معاینه کردند و یک تومور توی لوزالمعده‌ی من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم که لوزالمعده چی هست و کجای آدم قرار دارد ولی دکترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم. دکتر به من توصیه کرد به خانه بروم و اوضاع را رو به راه کنم. منظورش این بود که برای مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی که در مورد ده سال بعد قرار بود به بچه‌هایم بگویم در مدت سه ماه به آن‌ها یادآوری بکنم. این به این معنی بود که برای خداحافظی حاضر باشم. من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم کردم و سر شب روی من آزمایش اپتیک انجام دادند. آن‌ها یک آندوسکوپ را توی حلقم فرو کردند که از معده‌ام می‌گذشت و وارد لوزالمعده‌ام می‌شد. همسرم گفت که وقتی دکتر نمونه را زیر میکروسکوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه کردن کرد. چون که او گفت که آن یکی از کمیاب ترین نمونه‌های سرطان لوزالمعده است و قابل درمان است. مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آن‌هایی که می‌خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترک در زندگی همه‌ی ما ست.

شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنه‌ها را از میان بر می‌دارد و راه را برای تازه‌ها باز می‌کند. یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدر ندهید. هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش کند و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی کنید. موقعی که من سن شما بودم یک مجله‌ی خیلی خواندنی به نام کاتالوگ کامل زمین منتشر می‌شد که یکی از پرطرفدارترین مجله‌های نسل ما بود این مجله مال دهه‌ی شصت بود که موقعی که هیچ خبری از کامپیوترهای ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست می‌شد. شاید یک چیزی شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این که گوگل وجود داشته باشد. در وسط دهه‌ی هفتاد آن‌ها آخرین شماره از کاتالوگ کامل زمین را منتشر کردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روی جلد آخرین شماره‌ی شان یک عکس از صبح زود یک منطقه‌ی روستایی کوهستانی بود. از آن نوعی که شما ممکن است برای پیاده روی کوهستانی خیلی دوست داشته باشید.

 زیر آن عکس نوشته بود
stay hungry stay foolish
این پیغام خداحافظی آن‌ها بود وقتی که آخرین شماره را منتشر می‌کردند
stay hungry stay foolish
این آرزویی هست که من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغ‌التحصیلی شما آرزویی هست که برای شما می‌کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۳۰
ساجد موسی زاده

روزی شخصی برای آنکه آبدارچی مایکروسافت شود. به آن شرکت رفت به او گفتند: خوب برای نمونه اینجا رو تمیز کن آن شخص آنجا را تمیز کرد. مسئول مایروسافت هم گفت: خوبه شما استخدامید. از فردا می تونید بیاید سرکار خوب حالا آدرس ایمیلتون رو بدهید تا فرم های مربوطه رو براتون بفرستیم آنشخص گفت آخه من که تو خونه کامپیوتر ندارم در نتیجه ایمیل هم ندارم. مسئول مایکروسافت گفت: خوب کسی که ایمیل نداره یعنی وجود خارجی نداره و کسی که وجود خارجی نداره در نتیجه نیازی هم به شغل نداره متاسفم.
آن شخص با پول هایی که داشت رفت و گوجه فرنگی خرید. و آن ها را به در خانه ها برد و به دو برابر قیمت فروخت. سپس با آن پول گوجه فرنگی بیشتری خرید. و توانست آنها را هم بفروشد. کم کم برای خودش یک گاری گرفت. و کارش را رونق داد تا آنکه به بزرگترین خرده فروش آمریکا تبدیل شد.

کم کم تصمیم گرفت اوضاعش را سروسامان دهد. رفت به شرکت بیمه و تقاضای بیمه عمر کرد. کارمند بیمه به او گفت خوب شما آدرس ایمیلتون رو به من بدید تا فرم ها را برتون بفرستم. آن شخص گفت من ایمیل ندارم. کارمند بیمه گفت خوب می دونید اگه شما ایمیل می داشتید الان کجا بودید.

آن شخص گفت: آره آبدارچی مایکروسافت بودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۲۸
ساجد موسی زاده

در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد میشد. دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک صور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی. ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من صور دهید. گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.

ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده. گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گفت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟ شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.

نکته:
با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۲۷
ساجد موسی زاده

یک دانشمند آزمایش جالبی انجام داد. اون یک آکواریم شیشه ای ساخت و اونو با یک دیوار شیشه ای دو قسمت کرد.
تو یه قسمت ماهی بزرگتر را انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر. ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگتر بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد...

اون برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقه اش جدا می کرد.

بالاخره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به اون طرف آکواریم و خوردن ماهی کوچیکه غیر ممکنه.

دانشمند شیشه وسط را برداشت و راه ماهی بزرگه را باز کرد... اما ماهی بزرگ هرگز به سمت ماهی کوچک حمله نکرد.
می دانید چرا؟

اون دیوار شیشه ای دگیه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود.

یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود اون دیوار باور خودش بود...

باورش به محدودیت...

باورش به وجود دیوار....

باورش به ناتوانی....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۲۵
ساجد موسی زاده

مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند.

مرد به حضور خان زند می رسد. خان از وی می پرسد که چه شده است این چنین ناله و فریاد می کنی؟ 

مرد با درشتی می گوید دزد ، همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم

خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟ 

مرد می گوید من خوابیده بودم

خان می گوید خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟

مرد در این لحظه پاسخی می دهد آن چنان که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود. 

مرد می گوید : چون فکر می کردم تو بیداری من خوابیده بودم!!!

خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند. و در آخر می گوید این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۲۵
ساجد موسی زاده

یک سخنران معروف در مجلسی ، یک اسکناس صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟

 دست همه حاضرین بالا رفت!

سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن میخواهم کاری بکنم.

و سپس در برابر نگاه‏های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و باز پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟!

و باز دستهای حاضرین بالا رفت...

این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آنرا روی زمین کشید!

بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟!

و باز دست همه بالا رفت!!!

سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید...

و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین‏طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیماتی که میگیریم یا با مشکلاتی که روبرو میشویم، خم میشویم، مچاله میشویم، خاک ‏آلود میشویم و احساس میکنیم که دیگر ارزش نداریم، ولی اینگونه نیست و صرف‏نظر از اینکه چه بلایی سرمان آمده است، هرگز ارزش خود را از دست نمیدهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم پر ارزشی هستیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۲۳
ساجد موسی زاده

بررسی مهمترین نظریه های مدیریت

منبع: مبانی سازمان و مدیریت- دکتر علی رضائیان- انتشارات سمت


اصول علم اداره (نظریه فراگرد مدیریت)

اصول علم اداره (نظریه فراگرد مدیریت) از جمله رهیافتهای سنتی به مدیریت است در بحبویه سالهای جنگ جهانی اول (1296 هجری شمسی)، هنری فایول مدیر حرفه ای، دانشمند و نویسنده فرانسوی مکتب مبتنی بر ((اصول علم اداره)) (مکتب اصول گرایی در مدیریت) را مطرح کرد. فایول در سال 1916 میلادی، پس از سالها کار در صنایع فرانسه، کتاب مدیریت عمومی و صنعتی را منتشر کرد. و در آن دیدگاههای خود را در مورد مدیریت مناسب سازمان و افراد آن بیان کرد. فایول، کل سازمان را در قالب پیکره ای واحد تصور می کرد و فعالیتهای آن را به شش دسته قابال تقسیم می دانست: "فنی و تولیدی"، "بازرگانی و مبادله"، "مالی و بهینه سازی مصرف"، "ایمنی و حفاظت از اموال و افراد"، "حسابداری و تعیین وضعیت مالی"، و "وظایف مدیریتی". وی وظایف مدیریتی را مشتمل بر برنامه ریزی، سازماندهی، فرماندهی، هماهنگی و کنترل می دانست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۲۱
ساجد موسی زاده