ساجد

ساجد

پدر ثروتمند، پدر فقیر (رابرت کیوساکی)

يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۳۱ ب.ظ
توصیه های پدرثروتمند ،پدر فقیر
نویسنده: رابرت کیوساکی،شارن لچتر- ترجمه: اشرف عدیلی 
تلخیص: هلاله احمدی

بی آنکه فکر کنم، پاسخ دادم:«برای این که اگر نمره های بالایی نیاوری، نمی توانی وارد کالج شوی.» او پاسخ داد:«کی می خواد بره کالج؟ من می خوام ثروتمند بشم!»من،با اندکی هراس مادرانه، به او گفتم:«اگر کالج نروی، نمی توانی شغل خوبی داشته باشی، و اگر شغل خوبی نداشته باشی، چطور می توانی برای ثروتمند شدن نقشه بکشی؟



کیوساکی ،رابرت،1947- م. kiyosaki.Rabert T
توصیه های پدرثروتمند ،پدر فقیر/رابرت کیوساکی،شارن لچتر،برگردان اشرف عدیلی ،ویراستار اصغر اندرودی – تهران:البرز،1382.
ISBN   964-442-255-0                                                             
فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا. 
عنوان اصلی:  
Rich dad, poor dad: what the rich teach their kids about 
mony that poor and middle class or not.                
1.امور مالی شخصی.2.سرمایه گذاری.الف.لشتر،شارن        
اشرف ، 1328 نادر    4پ9ک/197HG     
الف 1386
کتابخانه ملی ایران 
چاپ اول : بهار 1382/چاپ پنجم : پاییز 1386       چاپ :چاپخانه البرز  


بی آنکه فکر کنم، پاسخ دادم:«برای این که اگر نمره های بالایی نیاوری، نمی توانی وارد کالج شوی.»
او پاسخ داد:«کی می خواد بره کالج؟ من می خوام ثروتمند بشم!»
من،با اندکی هراس مادرانه، به او گفتم:«اگر کالج نروی، نمی توانی شغل خوبی داشته باشی، و اگر شغل خوبی نداشته باشی، چطور می توانی برای ثروتمند شدن نقشه بکشی؟»
پسرم پوزخندی زد و با تأسف سر جنباند. ما پیش از آن، بارها وبارها نیز چنین بحثی داشتیم. او سرش را پایین آورد و چشم از من برگرداند. پندهای مادرانه ام به گوش های ناشنوای او بی اثر بود!
با وجود این که هوش و اراده ای قوی داشت، همیشه جوانی مؤدب و قابل احترام نیز بود. حالا نوبت من بود که به سخنرانی او گوش کنم.« مادر، به اطرافت نگاه کن؛ثروتمندترین اشخاص، به دلیل داشتن تحصیلات عالی ثروتمند نشده اند. به زندگی«مایکل جردن» و«مدونا» توجه کن. حتی «بیل گیتس»هم که دانشگاه هاروارد را نیمه کاره رها کرد و مایکروسافت را بنیاد گذاشت، حالا در سی سالگی، ثروتمندترین مرد آمریکاست. یکی از بازیکنان بیسبال که سالیانه بیش از چهارمیلیون دلار درآمد دارد، حتی به عنوان آدم«کند ذهن» شناخته شده است!»
سکوتی طولانی میان ما حکم فرما شد. از قرار معلوم، من هم همان نصایح پدر و مادرم را برای پسرم تکرار می کردم. دنیای اطراف ما تغییر کرده، ولی نصیحت و توصیه ها عوض نشده است!
دیگر تحصیلات عالی وگرفتن بهترین نمره ها ملاکی برای موفقیت نیست! و انگار کسی، به جز بچه های من، متوجه این واقعیت نشده بود. 

او ادامه داد:«مادر، من نمی خواهم مثل شما و پدرم مدام کار کنم. شما خیلی پول به دست می آورید و ما در خانه ای بسیار بزرگ با تجهیزات و مبلمان خوب و انواع و اقسام سرگرمی ها و اسباب بازی ها زندگی می کینم. اگر به توصیه های شما گوش کنم،عاقبت من نیز زندگی ای مشابه شما خواهم داشت...کار، کار و باز هم کار برای پرداخت مالیات های سنگین و دچار بدهی شدن! هیچ شغلی به شخص احساس امنیت نمی دهد؛ من در مورد ارتقا و ورشکستگی هاهمه چیز می دانم. من زیر و بم ترقی و تنزل را درک می کنم؛ در ضمن، فارغ التحصیل های امروزی، کم تر از زمانی که شما فارغ التحصیل شده اید حقوق می گیرند. به دکترها نگاه کنید. آنها متناسب با شایستگی و تحصیلاتی که کرده اند، نمی توانند ثروتمند شوند. من مطمئنم  که نمی توانم به تضمین اجتماعی یابه حقوق بازنشستگی  شرکت ها در دوره ی بازنشستگی متکی باشم. من به پاسخ های تازه ای نیاز دارم.»
او حق داشت. او به پاسخ های تازه ای احتیاج داشت. من هم همین طور. شاید نصیحت های والدینم به درد آدم هایی می خورد که در سال های 1945به دنیا آمده بودند. ولی برای آن عده از ما که در دینای متحولی، تولد یافته بودیم، حرف چرندی بود. تا کی می توانستیم به بچه هایمان توصیه کنیم:« به مدرسه برو، نمره های عالی بگیر و سپس در انتظار شغل سالم و آتیه داری باش»می دانستم که باید از روش جدیدی برای تحصیل فرزندانم استفاده کنم.
در مقام مادر و حسابدار که حرفه ام است، نگران عدم آموزش  امور مالی بچه ها در مدرسه بوده ام. بیشتر جوانان ما، بیش از اتمام مدرسه، حتی  بیش از آن که تجربه ای در مورد پول در آوردن و پس انداز کردن داشته باشند، کارت اعتباری دارند! آنان فقط خرج کردن به وسیله ی آن کارت را بلدند، ولی بدون آگاهی از اعتبار پول و یا داشتن معلومات امورمالی، نمی توانند برای رویارویی با جهانی که درانتظار آنان است، آمادگی داشته باشند. دنیایی که درآن، بر خرج کردن و هزینه تأکید بیشتری شده است تا پس انداز کردن؟ 

دنیا عوض شده، ولی نوع آموزش و تحصیل، هم زمان با آن تغییر نکرده است!! کودکان سال های عمرشان را صرف آموزش نظام تحصیلی کهنه ای می کنند. چیزهایی به آنان آموزش داده می شود که در زندگی هرگز از آنها استفاده نمی کنند و آنان را برای دینایی آماده می سازند که دیگر وجود ندارد. 
امروزه خطرناک ترین توصیه ای که به بچه ها می شود این است که به مدرسه برو، دانشگاه برو و با معدلی بالا مدرک بگیر تا صاحب شغل درست و حسابی با تضمینی شوی. این توصیه دیگر قدیمی شده و اندرزی مفید نیست. واقعاً اگر می توانستیم ببینیم که در آسیا، اروپا و آمریکای جنوبی چه می گذرد، حتماً تو نیز مثل من نگران می شدی. این توصیه ی بد آموزی است،« زیرا اگر دوست داری که فرزندت از تأمین مالی در آتیه برخوردار شود، او نمی تواند طبق اصول قدیمی، خود را به دست قضا و قدر بسپارد واین کاری بسیار خطرناک است.» 
منظور از قواعد و اصول قدیمی و کهنه این است که زمانی که یک شرکت معظمی اعلام می کند قصد دارد از تعداد کارکنانش بکاهد چه اتفاقی می افتد؟ مردم از کار بیکار می شوند، خانواده ا آسیب می بینند وعدم اشتغال و بیکاری ها افزون می شود. 
حال برای آن شرکت چه اتفاقی می افتد، به ویژه یک شرکت سهامی عام در بازار بورس سهام؟ معمولاً وقتی چنین چیزی اعلام می شود، قیمت سهام افزایش می یابد. وقتی شرکتی هزینه های کارگرانش را تقلیل می دهد، چه به دلیل استفاده از دستگاه های خودکار، یا به طور کلی، حقیقتاً در جهت تقویت و تحکیم نیروی کارگر، مورد پسند بازار است. زمانی که قیمت سهام افزایش پیدا می کند آدمهای که سهام دارند ،ثروتمندتر می شوند.منظور از قواعد متفاوت این است که کارمندان و کارگران می بازند و مالکان و سهامداران برنده می شوند. 
درک این امر که چه وضعی پیش می آید، برای اکثریت مردم دشوار است. آنان تنها تصور می کنند که این منصفانه نیست. به همین دلیل، احمقانه است که به کودکی تأکید کنیم« تحصیلات خوبی داشته باش.» واقعاً  احمقانه است که تصور کنیم سیستم تحصیلی مدرسه و دانشگاه، بچه های ما را برای رویارویی با دنیایی که پس از فارغ التحصیلی در پیش دارند، آماده خواهد کرد. هر کودکی به آموزش بیشتری نیاز دارد. آموزشی متفاوت. و آنها احتیاج دارند که قواعد و قوانین را بدانند. مجموعه ی قواعد و قوانینی متفاوت.»
قواعد وقوانینی درمورد پول وجود دارد که ثروتمند با آن سروکار دارد و قواعد دیگر نیز هست که 95% جمعیت طبق آنها عمل می کنند و آن تعداد آن قواعد را در منزل و مدرسه یاد می گیرند. پس امروزه به این دلایل کار خطرناکی است که به فرزندان خود توصیه کنیم«خوب درس بخوان و کار خوبی گیر بیاور» امروزه، بچه نیاز به آموزش مجرب تری دارد و سیستم جاری و متداول فعلی، نمی تواند باری را به مقصد برساند! 
اهمیتی نمی دهیم که نظام کنونی چندتا رایانه در کلاس ها می گذارد ویا هزینه ای که دانشگاه ها می کنند، چقدر است، یا نظام آموزشی چگونه می تواند مطلبی را که خود نمی داند، آموزش بدهد؟ بنابراین والد چگونه می تواند چیزی را که مدرسه یاد نمی دهد به کودکانش بیاموزد؟ شما حسابداری را چگونه به کودک خود یاد می دهید؟ و آیا شما، درمقام والدی که از خطر کردن بیزار است چگونه می توانید سرمایه گذاری را به آنان یاد بدهید؟ به جای اینکه به بچه هایمان یاد بدهیم احتیاط به خرج بدهند و دست به عصا راه بروند، بهترین کار این است که به آنان یاد بدهیم هوشیار باشند و با زیرکی وارد عمل شوند. 
داستان
من دو تا پدر داشتم، یکی پولدار و یکی فقیر، یکی بسیار تحصیل کرده و با هوش بود و درجه ی دکتری داشت و دوره ی چهارساله ی کارشناسی(لیسانس)درعرض دو سال به پایان رسانده بود و سپس با کمک هزینه ی تحصیلی، برای ادامه ی تحصیل به دانشگاه استانفورد، دانشگاه شیکاگو و دانشگاه شمال غربی آمریکا رفته بود. پدر دیگرم حتی کلاس هشتم را نیز به پایان نرسانده بود. هر دو مرد در حرفه ی خود موفق بودند و سراسر زندگیشان را با جدیت تلاش می کردند. یکی از آنان امکان داشت که ثروتمندترین مرد هاوایی باشد و در حالی که ده ها میلیون دلار برای خانواده اش، مؤسسه ی خیریه و کلیسایش ارثیه گذاشته بود، دارفانی را وداع گفت و دیگری صورت حساب هایی بر جا گذاشته که می بایستی پرداخت شود.
هردو نفرشان مردانی محبوب، قوی و پر جذبه و متنفّذ بودند. هردو نصایحی به من کردند، ولی توصیه هایشان به یک شکل نبود. هردونفرشان به تحصیل بی اندازه معتقد بودند، ولی توصیه ی آنان در مورد تحصیل به یک شکل نبود. 
اگر من یک پدر داشتم مجبور بودم نصیحتش را قبول را رد کنم ولی داشتن دوتا پدر باعث شد که من گزینشی از مجموعه ی توصیه های آنها داشته باشم؛ یکی از نصایح پدر پولدار و یکی از نصایح پدر بی پول را باید انتخاب می کردم.
به جای اینکه نظریات یکی را بی چون و چرا رد و دیگری  را بپذیرم، سعی کردم بیشتر بیندیشم و آنها را باهم مقایسه کنم و سپس را ه زندگی خودم را برگزینم. مسئله این بود که آن مرد ثرتمند ،هنوز هم به مهنایی واقعی ثرتمند نبود و مرد فقیر هم به ظاهر فقیر نبود .هر دونفرشان گرفتار شغل خود بودند وبرای پول و خانواده شان تلاش می کردند. ولی در مورد پول اختلاف فاحشی با یکدیگر داشتند. 
مثلا پدری می گفت :« عشق و علاقه به پول ،سرچشمه همی بدی هاست ». و دیگری عقیده داشت : « فقدان پول ،باعث همه ی بدی هاست.» 
به عنوان پسری جوان ، داشتن دو پدر که هر دو بر من بسیار نفوذ داشتند، کار منتحی بود ، من می خواستم پسر خوبی باشم و به حرف آنان گوش کنم ، ولی پدران من هر دو یک جور حرف نمی زدند، مقایسه نظریه های آنان ، به ویژه زمانی که در مورد پول حرف می زدند، بی نهایت دشوار بود ، به طوری که من کنجکاو و مشتاق ، بار آمدم و مدت های مدیدی فکر کردم که هر یک از آنان چه می گوید. 
بیشتر اوقات شخصی من صرف واکنش ها می شد و من چنین پرسش های از خودم می کردم :« چرا او این را می گوید ؟» و باز همین سوال را در مورد حرف های پدر دیگرم از خودم می کردم . خیلی راحت تر بود که به سادگی به خود بگویم : بله ، حق با اوست . من نیز گفته اش را تصدیق می کنم و با عقیده اش موافقم .» و یا عقیده او را تنها با گفتن این جمله رد می کردم :« پیرمرد بدرستی نمی داند که چی می گوید ! » درعوض داشتن دو پدر که دوستشان می داشتم، مرا واداشت که فکر کنم و برای اندیشیدن در مورد خودم ، راهی بیابم .
« انتخاب بهترین روش زندگی . انتخاب روش خوبی برای زندگی ام » ، فرآیندی برایم شد که در طول سالیان ارزش والایی برایم پیداکرد: زیرا بهتراز این بود که چیزی را بی جون و چرا بپذیرم و یا ردش کنم . چون از قبل تحت تاثیر هر دو پدر بودم ، از هر دو نفرشان بسیار چیزها آموختم . چون مجبور بودم که در مورد تویه هر کدام و عمل به آن توصیه ها بیندیشم ، دید و بینش ارزشمندی در مورد قدرت و تاثیرگذاری بر افکار و زندگی دیگران کسب کردم . مثلا یکی از پدرها عادت داشت که همیشه بگوید :« نمی توانم از عهده آن برآیم ، استطاعت مالی اش را ندارم .» و پدر دیگر، ابراز این کلمات غدغن کرده بود . او به من تاکید می کرد که بگویم : چگونه می توانم استطاعت مالی فلان کار را داشته باشم تا از عهد? انجام دادنش برآیم ؟
یکی از آن بیانه ها به صورت « ادعا » بود و دیگری حالت « سوالی » داشت . یکی از آنها تو را وامی داشت که از معرکه فرار کنی، و دیگری ، به اندیشه وادار می کرد تا از پس هر کاری برآیی. 
پدری که ترجیح می داد به زودی ثروتمند شود، با گفتن :« من نمی توانم از عهده ی آن برآیم .» به تور خودکار می خواست بگوید که از مغز خودت کمک نگیر! با این پرسش که « چگونه می توانم از عهد? آن برآیم ؟» مغز انسان به کار می افتد . منظورپدرم از پرسش این سوال ، این نبود که هر چه را می خواهی بخر. او در مورد بکارگیری ذهن و مغز ، تعصب خاصی داشت، مغزی که قوی ترین رایانه جهان به شمار می رود .« مغز من روز به روز نیرومندترمی شود ، زیرا به کار می گیرم و هر چه مغزم نیرومندتر می شود ،می توانم ثروت زیادی کسب کنم . پدرم اعتقاد داشت که به طور خود به خود گفتن:« من از عهد? آن بر نمی آیم .» نشانه ای از تنبلی و رکود ذهنی ماست.» 
اگر چه هر دو پدر باجدیت تلاش می کردند ، متوجه شدم که یکی از آنان عادت داشت در مورد مسائل مالی ، ذهنش را در سکون نگه دارد ، که در طول سال ها به دست آورم ، این بود که یکی از آنان از رشد مالی نیرومندتری برخوردار بود و دیگری بنیه مالی ضعیف تری داشت . این امر تفاوت چندانی در مقایسه این دو نفر دیگر ندارد . که یکی از آنان ، برای تمرینات ورزشی ، پیوسته به باشگاه می رود و آن دیگری بر روی مبلی راحتی می نشیند و سراسر روز را به تماشای تلویزیون می گذراند. حرکات ورزشی  صحیح می تواند موجب تندرستی بیشتری شود و تمرین های ذهنی درست ، می تواند امکانات بسیار در جهت ثروتمندشدن شما فراهم سازد. 
یکی از پدرها توصیه می کرد :« تلاش کن تا تحصیلات عالی داشته باشی و در شرکت معتبری شروع به کار کنی .» و آن دیگری نصیحت می کرد :« درست را با تلاش و جدیت بخوان ، تا بتوانی شرکت معتبری را بخری.» 
پدری می گفت :« علت پولدار نشدن من وجود شما بچه هاست .» دیگری می گفت:« دلیل این که باید ثروتمند شوم وجود شما بچه هاست .» 
هر دوی آنان قبض های پرداختی را به موقع میدادند ، ولی یکی از آنان قبض را دراولین روز می پرداخت و دیگری در آخرین روز مهلت آن.
یکی از آنان معتقذ بود شرکتی که در آن کار می کند ، و یا حکومت کشورش ، مسئول رفع نیازمندهای افراد است . او همیشه نگران تورم ، طرح بازنشسگی ، مزایای بیمه درمانی، مرخصی استعلاجی، روزهای مرخصی ودیگر مسائل جنبی بود. او، تحت تاثیر دو تا از عموهایش، به ارتش پیوسته ، و پس از بیست سال خدمت فعالانه ، بازنشسته شده بود و حقوق بازنشستگی دریافت  می کرد . او از مزایای بازنشستگی و بیمه درمانی خوشش می آید .در ضمن، سیستم استخدام رسمی پس از فارغ التحصیل از دانشگاه را دوست می داشت . به نظر او، حمایت حرفه ای هر شخص زندگی و منافع شخصی هراز گاه خود آن حرفه ، مهم تر از خود حرفه بود! اغلب می گفت:« من فعالانه در خدمت دولت کار کرده ام و به خاطرهمین تلاشف این منافع به من داده شده است !»
؟دیگری در کلیه امور مالی تنها به اتکای به نفس معتقد بود .او همیشه در خلاف جهت « حقوق بازنشستگی و مزایای آن » حرف می زد ، عقیده داشت که ایمان به این مسئله تا چه امدازه موجب ضعف اندیشه و ایجاد تود? فقیرانسانی می شود .او همواره بر کفایت مالی تاکید داشت. 
پدری دایم در تلاش بود تا چند دلاری پس انداز کند، دیگری خود خالق سرمایه گذاری بود. 
یکی از آنان به من یاد داد که سوابق تحصیلی خود را در برگ پرسشنامه با چه آب و تابی بنویسم تا بتوانم شغل خوبی پیدا کنم. دیگری به من یاد داد که چگونه طرح های مالی و تجاری پراقتدار را بنویسم تا بتوانم حرفه هایی در آن راستا ابداع کنم. 
محصول دو پدر قوی بودن، به من اجازه داد که تفاوت نگرش هر دوی آنان را به زندگی ، به خوبی مشاهده کنم ،و دریافتم که زندگی هر انسانی مطابق طرز تفکر اوست. 
پدر فقیرم می گفت :« من علاقه چندانی به مال و ثروت ندارم» و یا پول مسئله ای نیست !». پدر پولدارم همیشه می گفت :« پول یعنی قدرت.» شاید از اقتدار افکار و طرز نگرش ها هرگز تقدیر نشود ویا قدردانی از آن به عمل نیاید ، لیکن در مقام پسری جوان کاملا برایم روشن شد که باید از طرز نگرشم مطلع باشم تا بتوانم باراز وجود کنم. من متوجه شدم که پدر فقیرم به علت دستمزد هنگفتی که می گرفت ،فقیر نبود، بلکه فقر او به علت طرز فکر و کارش بود. در مقام پسری جوانی که دو تا پدر داشت ، دقیقاَ متوجه شدم که باید خیلی مراقب باشم زیرا طرز تفکر من ، انتخاب نوع زندگی من است. به حرف های چه کسی باید گوش کنم – پدر پودارم یا پدر فقیرم
اگر چه هردو نفرشان احترام فوق العاده ای برای تحصیلات و آموش عالی قائل بودند ، در مطالب مهم برای فراگیری با هم اختلاف نظر داشتند. یکی از آنان از من می خواست که حسابی درست بخوانم ، مدرکی بگیرم و صاحب شغلی شوم و پولی دستم بیاید . هدف اوازتحصیل من این بود که شخصی متخصص ، وکیل مدافع و یا حسابداری باشم و یا برای اخذ مدرک دکتری به دانشگاه برم. دیگری مرا تشویق می کرد که صرفا به خاطر پروتمندشدن تحصیل کنم و بفهمم که پول چگونه در زندگی انسان ها تاثیر می گذارد و چگونه می توانم با به دست آوردن پول در زندگی ، آن را به کار بگیرم. «من بخاطر پول کار نمی کنم» این حرفی بود که او بارها وبارها تکرار می کرد وادامه می داد:« پول برای من کار می کند نه می برای پول».
پول شکلی از قدرت است ،ولی چیزی که قدرت بیشتری دارد ،آموزش مالی است. پول را به دست م می آوریم و خرج می کنیم ، ولی اگر آموزشی در مورد کارکرد پول داشته باشیم ، به موجب این آگاهی صاحب اقتدار می شویم و شروع به پولدار شدن می کنیم . دلیل مثبت اندیشی به تنهایی کارگر نیست زیرا اکثریت مردم به مدرسه و دانشگاه رفته اند،هرگز یاد نگرفته اند که پول چگونه به درد می خورد و برای ما کار می کند . بنابراین ،زندگی خود را در جهت کسب پول و برای پول ، سپری می کنند. آنان ،در واقع ، برای پول زندگی می کنند ، نه آن که پول به خاطر آنان وجود داشته باشد. 
مهم نیست که در دنیا به علت افزایش تغییر و تحولات و عدم اطمینان ،چه پیش خواهد آمد ! مهم این است که ما چه می کنیم؟ 

در سال 1923 گروهی از بزرگترین رهبران ما و ثروتمندترین بازرگانان در سخنرانی ای در هتل «ایج واتربیچ» شیکاگو بود ،شرکت کردند.در میان آنان شخصیت هایی مثل چالزشواب صاحب بزرگترین شرکت فولاد ،امئل اینشول ،رئیس شرکت دنیای وسایل رفاهی،هوارد هاسپن،رئیس بزرگ ترین شرکت گاز،ایوار گروگر،رئیس شرکت بین المللی مچ،ه یکی از بزرگ ترین شرکت های جهانی در آنزمان بود،لئون فرزیر،رئیس بانک بین المللی مستعمره ها ،ریچارد ویتنی رئیس بورس سهام نیویورک ، آرتور کارتون و جسی لیورمور، دو تن از بزرگ ترین بورس بازان سهام و آلبرت فال یکی از اعضای کابین? ریاست جمهوری هاردینگ .بیست و پنج سال بعد ، نه نفرشان از آنان که اسامی شان را ذکر کردم  کارشان به پایان رسید . شواب بدون داشتن کوچک ترین پنی و پس از پنچ سال  مقروض بودن ، مرد.اینشول ورشکسته شد و دو از وطن جان سپرد .کوگر و کارتن ورشکسته شدند و مردند.هاپس دیوانه شد وآلبرت  فال فقط توانستد از زندان آزاد شوند ، و فرزیر و لیورمور خودکشی کردند.شک دارم اگر کسی بتواند بگوید واقعا چه بر سر آن بزرگ مردان آمد .
اگر نگاهی به تاریخ1923 بیندازید ،درست پیش از سقوط بازار و رکود اقتصادی بزرگ در سال های 1929 بود که حدس می زنم تاثیر عظیمی بر زندگی این مردان گذاشته شد .
شعور و هوش ما حلال مشکلات و تولید کنند? ثروت است بدون داشتن شعور وعقل مالی ، پول به سرعت  از دست می رود . هم? ما داستان های در مورد برندگان بخت آزمایی که فقیر بودند و ناگهان ثروتمند شدند و بعد باز هم فقیر شدند ، شنیده ایم .آنان برند?  میلیون ها دلار می شوند و به سرعت  به همان جایی که در آغاز بودند بازمی گردند و ثروتشان را می بازند .یا داستان های در مورد ورزشکاران حرفه ای شنیده ایم که در 24 سالگی در سال میلیون ها دلار درآمد داشته اند و در 34 سالگی زیر پل ها ،جزو بی خانمان ها ، زندگی کرده وخوابیده اند.
اکنون  خیلی از کسانی را می شناسم که به سرعت میلیمونر می شوند. باز دوباره غرش دوران رکود 1920 بار دیگر به گوش می رسد . مهم نیست که سرنجام چقدر درآمد داریم ، مهم این است که چه قدر پس انداز می کنید و چند نسل بعد از ما می تواند آن دارایی را حفظ کند.
امروز ،ما به هوش وذکاوت اقتصادی زیادی نیاز داریم تا بتوانیم فقط زنده بمانیم!.نظری? پول آندوزی برای پولدار شدن ،تفکر مردم بی تجربه در امور مالی است. منظورم این نیست که آنان  اشخاصی باهوش نیستند،بلکه فقط علم پولدار شدن را یاد نگرفته اند.پول تنها یک نظریه است .اگر پول زیادی  می خواهید ،تنها تفکرتان را عوض کنید. هر فرد خود ساخته ای تنها با یک نظریه شروع به کاری گوچک کرده و سپس آن توسعه داده است. در مورد سرمایه گذاری هم چنین است !آنجه در ذهن شماست ، دارایی جیب شما را مشخص می کند .  
خداوند به همِ? شما دو موهب بزگ عنایت کرده است : خرد و زمان. این بستگی به خودتان دارد که چگونه از هر دوی آنها راضی و خرسند باشید .با هر اسکناسی که به دستتان می رسد ،شما ،بله تنها خود شما ،قدرت تعیین سرنوشت خود را دارید.اگر پولتان را بی خودی اسراف و هزینه کنید، فقیر خواهید شد.اگر پولتان را به خاطر تعهدات وبدهی های خود خرج کنید،جزو طبق? متوسط خواهید ماند . ابتدا در مغز خود سرمایه گذاری کنید و یاد بگیرید که چگونه باید ثروتمند شوید .شما مطابق هدف خود و آینده ای که برای زندگی تان در نظر گرفته اید ،ثروتمند خواهید شد.
انتخاب حق شماست و تنها و تنها خود شما این حق را دارید . هر روز با هر قطعه اسکناسی که به دستتان می رسد ،خود شما تصمیم می گیرید که ثروتمند باشید ،فقیر شوید و یا جزو طبق? متوسط باشید. تصمیم بگرید که در این آگاهی ، با فرزندان خود سهیم شوید و مصصم باشید تا آنان را برای دنیایی که در انتظارشان است ،آماده سازید.هیچ کس دیگری بجز خود شما نمی تواند.
آینده شما و فرزندانتان با انتخاب امروز شما تعیین می شود ،نه تصمیم و انتخاب فردا! 
در این موهب افسانه ای که «زندگی» نام دارد ،برایتان ثروت و خرسندی بیکرانی را آرزومند. 

دو جاده در جنگل زردی ، که از هم جدا شده بودند وجود داشت و متاسفانه به عنوان سفر ، نمی توانستم از هر دوی آنها گذر نمایم .مدت ها ایستادم و به یکی از آنها که پیچ در پیچ  بود نگریستم...آیا به کجا ختم می شد؟
سرانجام زیر فرش ایبن جنگل به کجا ختم می شود ...
سپس جاد? دیگررا در نظر گرفتم که به نظر زبیا می رسید و می شد  از آن گذر کرد
زیرا سر سبز و خرم و سرا سرجاده یکدست و پوشیده از سبزه  بود...
هر دو جاده ،در آن صبحدم بکر،و بدون جای پایی بود و پوشیده از برگ.اوه ،من جاد? اول را یک روز دیگر در نظر گرفتو! 
وبا اینکه مسیرم را انتخاب کرده بودم ،اما مردد بودم که آیا می توانم دوباره بازگردم؟یا نه؟
...با آه و افسوس ،خواهم گفت که جایی ، در سالهایی دور...
جنگلی بود با دو جاده که از هم فاصله داشتند و من- اولین جاده را برگزیدم که کم تر کسی از آن گذر کرده بود.
و این گزینش به ظاهر زیبا،موجب تمام مشکلات من در زندگی ام شد...  
آموزشهای این کتاب:
درس 1:ثروتمندان برای پول کار نمی کنند.
درس 2:چرا به آموزش سواد مالی نیاز است؟
درس3:به کار خودت اهمیت بده.
درس4:نگاهی به تاریخ مالیاتها و قدرت شرکت ها.
درس5:پولدارها پول می سازند.
درس6:برای فراگیری کار کن نه برای پول.

فصل دوم:
درس اول:ثروتمندان برای پول کار نمی کنند:
پدر،ممکن است به من بگویید چگونه می توانم پولدار شوم؟پدرم روزنامه ی آن روز عصر را زمین گذاشت و پرسید:چرا می خواهی پولدارشوی،پسر؟
چون امروز،مادر جیمی او را با کادیلاک جدیدشان به مدرسه آورد و قرار است آخر هفته هم به ویلایشان در کنار دریا برود.او در این سفر سه تا از دوستانش را همراه خود می برد ولی من ومایک جزو دعوت شده ها نیستیم.آنها به ما گفتند شما را دعوت نکردیم چون «بچه های فقیری هستید.»
پدرم با ناباوری پرسید:واقعا چنین گفتند؟
من به زحمت پاسخ دادم:بله همین حرف را زدند.
پدرم بی صدا سرش را تکان داد،عینکش را قدری روی بینیش بالا برد و دوباره شروع به خواندن روزنامه اش کرد.من منتظر جواب بودم.
سال 1956بود.من 9سال داشتم.روزگار،چنین پیش آورده بود که من در یکی از مدارسی که بچه پولدارها در آن درس می خواندند،به تحصیل مشغول شدم.سرانجام پدرم روزنامه اش را زمین گذاشت.شاید داشت فکر میکرد. به آرامی شروع کرد:«خیلی خوب پسر،اگر می خواهی پولدار شوی باید اول یاد بگیری که چگونه پول درآوری.»
من پرسیدم:چگونه می توانم پول در آورم.او با لبخند پاسخ داد:خوب معلوم است با به کار انداختن مغزت،پسرم.جدی می گفت.
این کل چیزی است که می خواهم به تو بگویم.و یا اینکه من پاسخش را نمی دانم،پس آشفته ام نکن.
پدر و مادر من،فقط نیازهای ضروری ما را تامین می کردند مثل خورد خوراک،پوشاک و سرپناه ، که شباهت چندانی به مال آنها نداشت.
پدرم عادت داشت بگوید اگر خواهان چیزی هستی،برای بدست آوردنش،زحمت بکش. من و مایک،هر دو خواستار چیزهای زیادی بودیم اما کاری برای دو پسر بچه ی 9ساله پیدا نمی شد که انجام دهیم.
مایک پرسید:پس ما برای پول درآوردن چه کار باید بکنیم؟
من پاسخ دادم:نمی دانم.ولی تو موافقی در پول درآوردن،شریک باشی؟
او موافقت خود را ابراز داشت و بدین ترتیب در آن صبح سه شنبه،مایک،نخستین شریک کاری من شد.در طول هفته ها خمیر دندان های تیوپی شان را پس از مصرف دور نریختند و برای خود نگه داشتند.برای انبار کردن مواد خام مورد نیازمان جایی را درست کرده بودیم دریک کارتن قهوه ای رنگ و نازک که قبلا محل ریختن شیشه های سس بود توده ی کوچک تیوپ های مصرف شده ی خمیردندانهایی که ما جمع کرده بودیم روز به روز بیشتر و بیشتر میشد.
روز موعود فرارسید دیگ استیل بزرگی را روی زغالها قرار دادند و درونش را پر از تیوپهای خالی خمیردندانها کردند که ذوب شدند.در آن روزها،خمیردندانها را از تیوپهای پلاستیکی نمی ساختند.از سرب می ساختند.بنابراین،وقتی رنگ روی آنها در اثر حرارت محو می شد،تیوپها یکی پس از دیگری در داخل دیگ استیل آب شده و به تدریج کاملا مایع می شدند.آنگاه با کمک ملاقه های بزرگی که از مادرم گرفته بودیم سرب آب شده را از سوراخ کوچکی که در بالای قوطی های شیر قرار داشت به داخل آن می ریختیم.
قوطی شیر،قبلا با گچ زنده پر شده بود.همان گچی بود که پیش از مخلوط شدن با آب به اطراف پراکنده بود.سرانجام،زمانیکه ریختن سربها تمام شد،دیگ استیل را پایین گذاشته پیروزمندانه لبخندی زدم.ما با ریخته گری از سرب،سکه می ساختیم.
وقتی پدرم متوجه شد،از ما خواست که این کار را کنار بگذاریم.توضیح داد که به این کار جعل سکه می گویند.
من و مایک متوجه شدیم که کار بیهوده ای کرده ایم.
پدرم گفت:اگر شما پسرها می خواهید یاد بگیرید چگونه پولدارشوید،از من سؤال نکیند،با پدر مایک در این باره صحبت کنید.
مایک با چهره ای در هم گفت:«پدر من؟»
پدر با لبخندی تکرار کرد :«بله،پدر تو،من و پدر تو،در یک بانک حساب داریم و بانک دارمان مشترک است او خیلی در مورد پدر تو حرف می زند.بارها به من گفته که وقتی پدرت برای کارها و حساب و کتابهایشان به بانک می آید،حرفها و عملکردهایش،اعجاب انگیز است.»
مایک همان شب با پدرش صحبت کرد و از او خواست تا را پولدار شدن را به ما نشان دهد.پدر مایک قبول کرد و قرار شد سه شنبه،ساعت7:30صبح به آنجا برویم به محلات فقیر نشین شهر.
شروع درسها:
من ساعتی ده سنت به شما می پردازم.
حتی مطابق استانداردهای سال 1956هم،ده سنت برای هر ساعت کار،رقم پایینی بود.
من و مایک آن روز صبح،ساعت 8با پدرمایک دیدار کردیم.بیش از 1 ساعت منتظر ماندیم.
تا اینکه پدر مایک از اتاق بیرون آمد و گفت:حاضرید،پسرها؟
مادر حالی که صندلی هایمان را از کنار دیوار برداشته،نزدیک او می کشیدیم،سرهایمان را به تأیید تکان دادیم.
خیلی خوب،پیشنهادمن این است:من به شما این آموزش را میدهم اما نه به شکل آموزشهای کلاسی.شما برای من کار می کنید ومن در مقابل،به شما پول درآوردن را یاد میدهم.اگر کارنکنید من چیزی بهتان نخواهم گفت.هر چه زودتر کارتان را شروع کنید،من زودتر خواهم توانست آموزشم را شروع کنم و اگر بخواهید مثل مدرسه،یک جا بنشینید و فقط به حرفهای من در این باره گوش کنید،جز تلف کردن وقت من و خودتان،ثمری نخواهید برد.
رابرت گفت:می توانم چیزی بپرسم؟
پدر مایک با لبخندی که گویا از دست ما به ستوه آمده است،پاسخ داد:خیر.یا می پذیری یا رد میکنید.من کار دارم،نمی توانم وقتم را تلف کنم.توانایی اینکه چه وقت باید تصمیمات سریع گرفت،مهارت بزرگی است.
در حال حاضر موقعیتی به شما پیشنهاد شده است:یا تعلیم و تربیت شما در 10 دقیقه شروع می شود یا هرگز نمی شود.
پدر مایک صدایش را پایین آورده با لحن تحکم آمیزی گفت:قبول می کنید یا نمی کنید؟
پاسخ دادم:«قبول می کنم.» و پذیرفتم که به جای ورزش کردن،به کار بپردازم.
سی سنت آخر:
دو شنبه ای زیبا،من و مایک رأس ساعت 9 صبح،کار خودمان را زیر نظر خانم مارتین آغاز کردیم.او زن مهربان وصبوری بود.همیشه به ما خاطر نشان می کرد که او را به یاد دو پسرش که اکنون بزرگ شده و از پیشش رفته اند می اندازیم.بسیار سختگیر بود و حسابی از ما کار می کشید.
پدر مایک،که از او به عنوان پدر پولدارم نام می برم،مالک 9 تا از این سوپرماکت های کوچک به همراه پارکینگهای بزرگی سر آنها بود.
من و مایک تا سه هفته در خدمت خانم مارتین بودیم و کارمان را به او گزارش می دادیم.کار ما مقارن ظهر تمام می شد و او سه سکه ی 10سنتی در دست هر کداممان می گذاشت.درآن زمان،اواسط سال 1950،باز هم 30سنت برای هر ساعت کار،رقم خوشایند و مطلوبی به نظر نمی رسید.کتابهای کمدی در آن هنگام 10سنت ارزش داشت ومن غالبا دست مزدم را در مسیر رفتن به خانه،از آن کتابها می خریدم.
4شنبه ی هفته آخر،من دیگر کاملا آماده شده بودم کارم را ول کنم.آخر به این دلیل پذیرفته بودم که برای پدر مایک کار کنم که او در مقابلش،راه پول درآوردن را در مقابلش،به من یاد دهد،لیکن اکنون میدیدم که برای ساعتی ده سنت برده ی او شدم.مهمتر از همه اینکه،من از آن شنبه کذایی به بعد دیگر پدر مایک را ندیدم.
وقت نهار به مایک گفتم:من دیگر کار نمی کنم.
مایک لبخندی زد.
من با عصبانیت و ناکامی پرسیدم:به چی می خندی؟
پدرم این را پیش بینی کرده بود.او گفت که هر وقت خواستی کارت را رها کنی آماده ی دیدارت خواهد بود.
روز شنبه،صف انتظار:
من خودم را برای روبه رو شدن با او کاملا آماده کرده بودم.حتی پدر واقعی ام هم از دست او عصبانی بود.پدر واقعی ام،یعنی همان که پدر بی پولم خطابش می کنم،عقیده داشت که پدر ثروتمندم،قانون کار کودکان را نقض کرده و باید تحت پی گرد قرار گیرد.
پدر تحصیل کرده و بی پول من گفت:که باید تقاضای آنچه را سزاوارش هستم از او بکنم.حداقل ساعتی 25سنت.45دقیقه گذشت.داشت دود ازکله ی من بلند می شد.خانه خالی بود و من در آن صبح زیبا و آفتابی هاوایی،.در نشیمن کهنه و تا ریک و بوی ناگرفته ی پدر مایک نشسته بودم و انتظار میکشیدم تا با آدام خسیس که بچه ها را به بیگاری میکشد صحبت کنم. صدای پایش و خش خش هایش را میشنیدم که دور اتاق پرسه میزد و با تلفن صحبت میکرد گویا من را فراموش کرده. من دیگر آماده بودم که برخاسته بیرون بروم،اما به دلایلی ایستادم.
سرانجام 15دقیقه بعد یعنی رأس ساعت9 پدر پولدارم قدم زنان از اتاقش بیرون آمد بدون اینکه چیزی بگوید،با دست به من اشاره کرد که وارد دفتر تیره وخفه اش شوم. 
من داشت گریه ام میگرفت،بدون فکر از دهانم پرید:شما در این معامله سر حرفتان نایستادید.
شما گفتید:اگر برایتان کار کنم به من آموزش خواهید داد.من برای شما کار کردم ،سخت هم کار کردم،حتی از مسابقات بیسبالم به این خاطر گذشتم.ولی شما به قول خودتان عمل نکردید. شما به من هیچ چیز یاد ندادید.
پدر پولدارم گفت:بد نیست،در کمتراز 1ماه حرفهای تو هم مثل اکثر کارمندانم شده است.
پرسیدم:چی؟نمی دانستم منظورش چیست.
پدر پولدارم به آرامی گفت:من دارم به توآموزش میدهم.
با عصبانیت گفتم:چه چیز را آموزش میدهی؟هیچ چیز!
پدرم گفت:ازکجا میدانی که هیچ آموزشی به تو ندادم؟
آیا آموزش صرفا به معنای صحبت کردن و ایراد سخن رانی است؟
گفتم:خوب،بله.
با تبسمی گفت:این شیوه ی مدارس است.اما،زندگی به تو اینگونه آموزش نمی دهد و باید بدانی که زندگی،بهترین آموزگار همه ی ماست.زندگی،در اکثر مواقع با تو سخن نمی گوید.بلکه به نوعی با تلنگری نا خوشایند،در مسیری هلت می دهد.هر تلنگر و فشاری که زندگی به تو وارد می کند حرفهای اوست.بیدار شو!چیزهایی هست که می خواهم یاد بگیری.
اگر تو درسهای زندگی را خوب یادبگیری،درست عمل خواهی کرد.در غیر اینصورت زندگی همچنان به هل دادن و سرگردان ساختنت ادامه خواهد داد.مردم دو کار انجام می دهند،بعضی ها فقط منتظر می مانند و اجازه می دهند زندگی هلشان بدهدوگروه دیگر عصبانی شده و مقاومت می ورزند.ایشان نمی دانند این زندگی است که به آنها تلنگر می زندو جبرا به جلو می راندشان.
زندگی همه ی ما را به اجبار به جلو هل می دهد،برخی در این میان میبرند و تسلیم می شوند وبرخی دیگر می جنگند و فقط ازتعداد کمی می مانند که از این تلنگرها درسهایی یاد می گیرند و پیش می روند.آنان این جبر زندگی را با خوشرویی پذیرا می شوند.در نظرشان این تلنگرها به مفهوم آن است که آنان نیازمند یادگیری هستند،ایشان فرامی گیرند و پیش می روند.اما اکثریت مردم مبارزه را رها کرده و تعداد معدودی مثل تو،به مبارزه برمیخیزند.
پدر پولدارم ادامه داد:اگر تو جزو آن دسته از آدمهای مهربان و قانعی باشی که نه دل وجرأت و نه صبر و عمل چیزی را دارند،در این صورت هر زمان که زندگی به تو تلنگری وارد میکند،صابری و تسلیم می شوی.اگر از آن آدمها باشی تمام عمر به دنبال زندگی امن،انجام کارهای درست و آماده سازی خود برای رویارویی و مقابله با اتفاقاتی خواهی شد که هرگز به وقوع نخواهد پیوست.در نهایت هم یک پیرمرد کسل کننده از دنیا خواهی رفت.
با نگاهی عمیق تر به ماجرا متوجه می شوی که تو در حقیقت از ریسک کردن در هراس بوده ای و گرچه واقعا می خواستی برنده شوی ولی ترس از شکست،در درون تو بیشتر از هیجان برنده شدن بود.آنگاه با نگاهی عمیق،تو و فقط خود تو خواهی فهمید که واقعا به دنبال برنده شدن نرفته ای.بلکه امنیت کاری را در زندگی برگزیده ای.
در آن موقع بود که پدر پولدار این نقطه نظر محوری و اساسی خود را که باعث متمایز شدنش از همه ی کارمندانش و همچنین پدر بی پول من شده بود،با من در میان گذاشت.دیدگاهی که سرانجام او را به یکی از پولدار ترین افراد هاوایی بدل ساخت.حال آنکه پدر تحصیلکرده اما بی پول من تمام عمر از نظر مالی دست و پا زد و در مضیقه بود.این دیدگاه، دیدگاهی منحصر به فرد و خارق العاده بود که تمام زندگی مرا زیرورو کرد.اینکه با دست به سرم زد و گفت:این جسمی است که میان گوشهایت قرار دارد.
پدر پولدارم بارها وبارها این نقطه نظر را برایم بازگو کرد و من اسمش را درس شماره یک او می گذارم.
«مردم کم درآمد و اقشارمیانی برای پول کار می کنند اما برای پولدارها پول است که کار می کند.»
پدر پولدارم درس اول مرا ادامه داد:خوشحالم که توازکار کردن به ازای ساعتی ده سنت،عصبانی شدی.اگر از این وضع دلخور و عصبانی نمی شدی و با رضایت کارت را ادامه می دادی،به تو گفته بودم که قادر به آموزشت نیستم.می بینی یک آموزش درست،نیازمند صرف انرژی،صبر و شکیبایی و میل شدید است.عصبانیت جزء بزرگ این فرمول است.چرا که صبر ترکیبی از عصبانیت و عشق است.وقتی موضوع پول مطرح می شود.اکثریت مردم،مایلند آن را در کمال امنیت فکری و ایمنی کامل بدست آورند.بنابراین صبر در این خصوص راهنمای آنان نخواهد بود.بلکه ترس راهنمایشان است.
برای بیشتر مردم،پول بیشتر،زیر قرض رفتن بیشتر است.
پدر پولدارم،به آرامی و ملایمت در صندلی اش جابجاشد تا درست روبروی من قرار گیرد.پرسید:
آماده ی یاد گرفتن هستی؟
من به آهستگی سرم را تکان دادم.
همان طور که گفتم چیزهای زیادی است که تو باید یادبگیری.آموزش اینکه چگونه پول را در خدمت خودت به کار اندازی یک عمر آموزش است.
مردم عموما برای 4سال به دانشگاه میروند و فکر می کنند که آموزششان به اتمام رسیده است.من از قبل می دانستم که آموزش من درباره ی پول به تمام عمرم به طول خواهد انجامید،چون ساده بگویم هرچه بیشتر می فهمیدم بیشتر متوجه میشدم که چقدر کم می دانم و نیازمند دانستن بیشتر هم هستم.غالب مردم ا ین موضوع را آموزش نمی بینند.آنان سر کار میروند،چک حقوقیشان را دریافت می کنند،آن را با مخارجشان هماهنگ می سازند و بس.این است کل کارشان ودائم هم از این متعجبند که چرا دخل و خرجشان برابری نمی کند؟آن گاه به این نتیجه می رسند که درآمد بیشتر مشکلشان را حل خواهد کرد.فقط تعداد معدودی می فهمند که مشکل آنان فقدان آموزشهای مالی است.
درس شماره ی 1:پولدارها برای پول کار نمی کنند.
برای سه هفته ی آینده من و مایک هفته ای سه ساعت یعنی شنبه به شنبه به رایگان کار می کردیم. کار مرا آزار نمی داد و روال عادی کار برایمان آسانتر شده بود.تنها ناراحتی ام از دست دادن مسابقات  بسیار و عدم توانایی برای خرید معدود کتابها ی کمدی بود که قبلا می خریدم.
اجتناب از بزرگترین دامهای زندگی
به خوبی آگاه بود که بشر دارای بخش ضعیف و حریصی در ضمیر ناخودآگاه (روح)خود می باشد که به آسانی قابل خریداری شدن است.و همچنین می دانست که هر انسانی در روح خود،دارای بخش قوی و نیرومندی است که از تصمیم و اراده لبریز شده.بخشی که هرگز قابل خریداری نبود.این تنها پاسخ برای این سؤال بود که«چه کسی قویتر است؟» پدرم روح هزاران تو را در زندگی آزموده بود هر بار با شخصی مصاحبه ی کاریابی می کرد شاهد آن بود.
پدر پولدار به نرمی می گفت:خوب است.اکثرمردم یک قیمتی دارند.و به این دلیل قیمت دارند چون آن دسته از احساسات بشری که نامش را ترس گذاشته اند در اموراتشان دخیلند.اول ترس از بی پول ماندن انگیزه ی سخت کار کردن می شود و سپس روزی که چک حقوقیشان را دریافت می کنند،حرص و آرزو آنها را وادار به اندیشیدن به چیزهایی می کند که با پول قادر به خریدش می شوند.
پس از آن شیوه ی انجام کارهایشان شکل می گیرد.
پرسیدم:کدام شیوه؟
شیوه ی بیدار شدن سرکاررفتن،پرداخت مخارج.بیدار شدن،سر کار رفتن،پرداخت مخارج... و بدین ترتیب زندگی آنها برای همیشه با این دو احساس پیش می رود و اداره می شود.ترس و حرص،با پیشنهاد پول بیشتر به آنان،خواهی دید که مخارج و مصارفشان را افزایش داده،باز هم به این چرخه ادامه می دهند.این همان چیزی است که من نامش را«چرخه دورانی زندگی» میگذارم.
مایک پرسید:آیا راه دیگری هم وجود دارد؟
بله اما فقط تعداد معدودی از مردم آن را می یابند.
مایک پرسید:آیا نکته یا تذکری هست؟ما از آن نمونه ها هستیم که از سخت کار کردن خسته شده است بویژه اینکه برای هیچ و پوچ هم باشد.
پدر پولدارم گفت:خوب،قدم اول گفتن حقیقت است.
من گفتم:تا به حال هم هیچگاه دروغ نگفته بودیم.
پدر پولدار گفت:من نگفتم شما دروغ گفتید.گفتم حقیقت را بگویید.حقیقت احساستان را.نیازی نیست آن را به دیگران بگویید.فقط به خودتان.
به عوض اینکه به خودشان حقیقت احساسشان را بگویند،نسبت به آن عکس العمل نشان می دهند و در تفکر شکست می خورند.آنان احساس ترس کرده سرکار می روند و امید دارند که پول ترسشان را کاهش دهد.اما اینگونه نمی شود.آن ترس قدیمی بر آنان تسلط یافته بار دیگر سرکار می کشاندشان و مجددا امیدوارند که این دفعه دیگر پول هراسشان را خاموش کند.اما این بار هم چنین نمی شود.ترس،آنان را در دام کار و پول ،کار و پول در آوردن و امید به از میان رفتن ترس گرفتار می سازد.در واقع پول زندگیشان را هدایت می کندوآنان از بیان این واقعیت به خودشان امتناع می ورزند.
پول احساس و بالطبع روحشان را در اختیار و کنترل خود قرار می دهد.
پدر پولدارم آنگاه نشست و ساکت شد تا حرفهایش خوب در ذهن ما تفهیم شود.پس از اینکه اطمینان حاصل کرد ما تا جایی که ممکن بود گفته هایش را جذب کردیم،ادامه داد:من از شما پسرهامی خواهم که از این دام حذر کنید.این واقعا همان چیزی است که مایلم به شما آموزش دهم. نه اینکه فقط پولدارشدن را یاد  بگیرید.زیرا پولدار بودن به تنهایی چیزی را حل نخواهد کرد.
من با تعجب پرسیدم:حل نمی کند؟
نه....بگذارید احساس دیگر را که همان آرزومندی است برایتان توضیح دهم.
برخی نامش را حرص و طمع هم گذاشته اند.اما من آرزو مندی را ترجیح می دهم.طبیعی است که هر انسان زنده ای آرزومند چیزهایی بهتر،زیباتر،با هیجانات و تفریح بیشتری باشد.بنابراین مردم به دلیل آرزومندیهای خود،برای پول کار می کنند.آنها آرزوی پول درآوردن دارند به خاطر آن شادکامی که تصور می کنند پول نصیبشان خواهد ساخت.
علت اینکه بسیاری از مردم،پول جمع می کنند نه دلیل حرص بلکه به خاطر ترس است.آنان فکر میکنند که پول می تواند حرص ناشی از بی پولی را از وجودشان بزداید.ترس از فقیر شدن و نداشتن پول،به این دلیل،مقادیر زیادی پول ذخیره می کنند تا به خودشان بقبولانند که ترسشان دارد از بین می رود.اکنون می ترسند که ثروتشان را از دست بدهند.بسیاری از آنان علی رغم ظاهر پولدار و مرفه شان ناامید و مأیوس و درگیر انواع و اقسام بیماریهای روانی و عصبی هستند.
پرسیدم:پس ما باید چه کنیم؟آنقدر برای پول کار نکنیم تا تمام اثرات و رد پاهای حرص و ترس از وجودمان بیرون برود؟
نه،این اتلاف وقت است.احساسات است که از ما،انسان می سازد و ما را واقع گرا  می کند.«احساس»انرژی حرکت است.در احساسات خود صادق باش و فکراحساسات را مطابق ایده آل های خودت به کار بینداز،نه برضد آن.
پدرم گفت:از این چیزی که گفتم نگران نشو.در سالهای آینده برایت ملموس تر و قابل فهم تر خواهد شد.الان فقط یک ناظر باش نه یک واکنش گر در مقابل احساست.غالب مردم نمی دانند که احساساتشان به جایشان فکر میکند.احساس تو احساساتت است.اما باید یاد بگیری که تفکرت را جدای از آن داشته باشی.اما مثالی می زنم:وقتی یک نفر می گوید«من نیازمند یافتن یک کار هستم»بیشتر احساس است که برایش فکر می کند. ترس از بی پولی این فکر را در ذهنش بوجود آورده است.
من سؤال کردم:پس شما چه چیزی پیشنهاد می کنید؟
من می خواهم به شما آموزش دهم تا استاد و ارباب قدرت پول شوی،نه اینکه از آن بترسی.این آن چیزی است که آنها در مدرسه به تو آموزش نمی دهند.اگر درسهای مرا یادنگیری،برده ی پول خواهی شد.سر انجام این حرف او قابل فهم و معنی دار بود.او می خواست ما انتهای دیدمان را بازتر کنیم.
پدر پولدارم گفت:شما می بینید،ما همه در نهایت کارمند هستیم.فقط در سطوح و رده های مختلف کار می کنیم .فقط می خواهم به شما بچه ها امکانی داده باشم تا بتوانید از این تله ی زندگی جان سالم بدر ببرید.تله ای که با این دو احساس،ترس و حرص ایجاد می شود.من خواهم آنها را به نفع خودتان به کار بیندازید نه بر ضد خودتان.این همان چیزی است که مایلم به شما آموزش دهم.
من پرسیدم:چگونه از این تله اجتناب کنیم؟
علت ترس و نابسامانی های مللی ترس و جهل است،نه اقتصاد یا دولت و یا ثروتمندان.این ترس دست ساخته ی خود شخص و جهل اوست که افراد را به دام خود گرفتار می کند،پس شما پسرها به درستان ادامه بدهید و سعی کنید به مدارج عالی دانشگاهی دست یابید.من هم به شما آموزش خواهم داد به دام تله نیفتید.
قطعات پازل داشت کم کم برایم هویدا می شد.روشن شد که من می توانم چیزهای متفاوت ومهمی را از دو پدرم یاد بگیرم.
چگونه آرزوی رسیدن به پول،بر تفکرات تأثیرمی گذارد؟
وقتی من با پیشنهاد افزایش دستمزد،شما را وسوسه کردم چه احساسی پیدا کردید؟آیا متوجه نشدید که خواستهایتان همرا ه با آن افزایش یافت؟
اما شما با بی توجهی به احساستان،توانستید عکس العمل ناخداگاهتان را متوقف کرده به جای آن،به تفکر بپردازید. این مهمترین مسئله است. ما همیشه احساس ترس و حرص در وجودمان هستیم. اکثریت مردم،ترس و حرص را بر علیه خود به کار میگیرید. این شروع جهل است. مردم، عمرشان را به دلیل احساس ترس و حرص،به دنبال کسب حقوق،افزایش در آمد  وامنیت کاری می گذراندند.به عوض اینکه از خود بپرسند که افکار ناشی ازاین احساسات آنان را به کجا خواهد رساند؟این درست مانند تصویرآن الاغی است که گاری سنگین را با خود می کشد به این دلیل که صاحبش،هویجی را با نخ و چوب جلوی بینی او آویزان کرده بود.
آنچه ترس و حرص را تشدید می کند،جهل است.به همین دلیل است که افراد ثروتمند اغلب هر چه ثروتمندتر می شوندترسشان هم افزایش می یابد.پول،همان هویج است،همان خیال باطل.اگر الاغ قادر به دیدن تمام تصویر بود،مطمئنا از تعقیب هویج صرف نظر میکرد.
سپس درمورد وتلاش میان جهل و اشراق توضیح داد.
ببین مدرسه خیلی مهم است.شما به مدرسه می روید تا تخصص،حرفه یا هنری را بیاموزید و بتوانید عضوی از این اجتماع شوید.مدرسه به آنان آموزش می دهد تا فرهنگ و اجتماع ما بتواند پیشرفت کرده و شکوفا شود.متأسفانه برای بسیاری از مردم،مدرسه راه پایان است،نه را ه شروع.
به نظر شما جهل،در حرص و ترس چیست؟
جهل در خصوص پول،موجب حرص و ترس فراوان می شود.مثلا یک دکتررا در نظر بگیرید که برای فراهم کردن راحتی و آسایش بیشتر خانواده اش،پول بیشتری می خواهدو به همین دلیل حق ویزیتش را بالا می برد.با این کار نرخ بهداشت و درمان همگانی بالا می رود و اولین ضررش به افراد کم درآمد جامعه می رسد.بنا براین اقشار پائین از سلامت کمتری نسبت به افراد پولدار برخوردار می شوند.
تمدنها و حکومتهای بزرگ،زمانی سقوط می کنند که فاصله ی میان دارا و ندار در آن اجتماعات بیش از حد زیاد شود.این ثابت شده تارخ به دلیل اینکه ما از آن درس نمی گیرم،تکرار می شود.ما از تاریخ فقط اسامی و زمانها را به خاطر می سپاریم نه درسهای آن را.
بیشتر مردم می ترسند این حقیقت را به خودشان اعتراف کنند که قادر به فکر کردن نیستند و از آن می گریزند.این ترس قابل کنترل است،    ،
قابل کنترل.منظور من هم از انتخاب تفکرات همین است.
انتخاب تفکرات به جای دنباله روی از احساسات.به جای اینکه فقط از خواب برخیزیدو برای حل مشکل به سرکار بروید،به تفکر بنشینید.تفکر به شما فرصت می دهد از خودتان یک سؤال بپرسید.سؤالی مانند:آیا سختتر کار کردن در این مرحله،بهترین راه حل ممکن برای حل مشکل من است؟این همان سرزمین برایر است.
سرزمین برایر،همان ترس و حرصی است که در وجود ماست.وراه رهایی از آن هم،بررسی همه جانبه ی ترس درونمان و برخورد ورویارویی با حرص و ضعف و نیازهایمان است.این کار از طریق ذهن و با انتخاب تفکراتمان،میسر می شود.
سپس گفت ثروتمندان می دانند،پول یک خطای حسی است،درست مانندهویج برای الاغ مزبور.
بعد ازاین حرفها من و مایک به توافق رسیدیم که روزهای شنبه ادامه دهیم و با پول آن به جمع آوری کلیه ی کتب کمدی بپردازیم.این کتابهارا جمع کردیم و برای خودمان کتابخانه ای باز کردیم اما قادر نبودیم به کسی اطمینان کنیم،خواهر مایک را آوردیم که با دل و جان برایمان کار می کرد.در این سنین کم دریافتیم که چقدر پیدا کردن کارمند خوب مشکل است.
سه ما بعد از بازگشایی دعوای سختی درگرفت.که ما کتابخانه را متوقف کردیم و روز یکشنبه،کار در فروشگاه را هم کنار گذاشتیم.پدر پولدارم شوکه شد چون در نظر داشت چیزهای جدیدی به ما آموزش دهد.اما خوشحال بود که ما درس اول را به خوبی فرا گرفته بودیم.ما یاد گرفته بودیم کا ری کنیم که پول برایمان کار کند.
بهترین قسمت این کار این بود که این کاسبی حتی زمانی که ما در آن مکان حضور فیزیکی نداشتیم.برایمان پول خلق می کرد.فی الواقع این پول ما بود که برای ما کار می کرد.پدر پولدارم به عوض پرداخت دستمزد،چیزهایی به مراتب بیشتر به ما داده بود.

فصل سوم:
درس دوم:چرا دانش مالی را آموزش می دهیم؟
درسال 1990بهترین دوستم مایک،امپراطوری پدرش را بدست گرفت و در حقیقت خیلی بهتر از خود او به اداره ی آن پرداخت.مایک می کوشید پسرش را برای جانشینی خودش تربیت و هدایت کند درست همانگونه که پدرش ما را آموزش داده بود.
درسال1994من در سن 47سالگی بازنشسته شدم و همسرم آن زمان 37ساله بود.بازنشستگی به معنای کار نکردن نیست.برای من همسرم به معنای یک تغییر نا گهانی بزرگ بود که می گفت می توانیم کار بکنیم یا نکتیم،چون به هر صورت ثروتمان اتوماتیک وار افزوده می شد،زیرا توانسته بود یمخیلی جلوتر از تورم گتم برداریم.تصور می کنم این به معنای آزادی است.سرمایه های ما آنقدر زیاد شده بود که خودی خود رشد می کرد.
هر زمان با جمعی از مردم به صحبت می نشینم،آنان از من سؤالهای این چنینی می پرسند:«چه پیشنهادی برایشان دارم و یا اینکه چه کاری می توانند بکنند؟از کجا شروع کنند؟آیا می توانم کتاب خوبی در این زمینه به ایشان معرفی کنم؟برای آماده کردن فرزندانشان چه باید بکنند؟رمز موفقیت چیست؟من چگونه میلیونر شدم؟هیچگاه نکته ای را که روزی به آن رسیدم فراموش نکردم.
من نگران این هستم که چرا در حال حاضر مردم تا این حد صرفا روی پول تمرکز کرده اند به جای اینکه بر بزرگترین سرمایه ی خود یعنی آموخته هایشان تمرکز کنند.اگر مردم آماده شوند،َآموزش ببینند و یاد بگیرند قابلیت انعطاف و ذهنی باز داشته باشند روز به روز از میان تغییراتی که با آن سروکار دارند پولدارتر و پولدارتر بیرون خواهند آمد.اما اگر تصور کنند که پول،حلال مشکلاتشان خواهد بود می ترسم روزگار سختی در انتظارشان باشد.دانش،اندیشمندی و ذکاوت مشکلات را حل خواهد کرد و پول ساز خواهد بود.پول،بدون سواد مالی ناپایدار است.
غالب مردم در فهم اینکه در زندگی میزان پولی که به دست می آوریم مهم نیست،بلکه حفظ آن مهم است با مشکل مواجه اند.
در سال 1997 من تعداد زیادی را می شناختم که موقتی میلیونر شدند.غرشهای قرن بیستم بود که بار دیگر به گوش می رسید وبا وجودی که من از پولدار بودن مردم خوشحال بودم اما هشدار می دادم که درازمدت میزان درآمد مهم نیست بلکه مهم این است که چه مقدارش را حفظ کنی و تا چند نسل قادر به حفظ کردن آن باشی.
بنابراین وقتی مردم از من می پرسند که شما از کجا شروع کردید؟یا می گویند چگونه می توانیم پولدار شویم؟غالبا از جوابی که می شنوند نا امید می شوند.من به سادگی همان حرفی را برایشان تکرار می کنم که پدر پولدارم هنگامی که کودکی بیش نبودم به من گفت:اگر مایلی پولدار شوی باید سواد مالی داشته باشی.
قانون اول:
شما باید تفاوت میان یک دارایی و بدهی را بدانید و به خرید دارایی ها بپردازید.اگر مایلید پولدار شوید این کل چیزی که باید بدانید.این قانون شماره یک و مهمترین قانون است.ممکن است اشتباها این مطلب ساده به نظر برسد،اما بدانید که بیشتر مردم نمی دانند تا چه حد این قانون مهم و ریشه ای است.اکثریت مردم اسیر مشکلات مالیند.چون تفاوت میان دارایی و بدهی را نمی دانند.
پولدارها دارایی می اندوزند حال آنکه بی پولها و اقشار متوسط بدهی می اندوزند و به اشتباه تصور می کنند که دارایی است.
من گفتم:اگر تا این اندازه ساده است چرا همه مردم پولدار نیستند؟
پدر پولدارم خندید.زیرا مردم تفاوت میان دارایی و بدهی را نمی دانند.
در بیشتر موارد سادگی مطلب موجب فرار بزرگسالان از آموختن آن می شود.آخر آنان جوردیگری آموزش دیده اند.زیردست دیگر متخصصان حرفه ای و تحصیلکرده تربیت شده اند.
مشکل اینجاست که نمی توانی از آنها بخواهی همه ی آموخته هایشان را فراموش کنند و دوباره به اول خط باز گردند.بسیاری از بزرگسالان حس می کنند که توجه کردن به تعاریف و مفاهیم ساده باعث کوچک شدنشان می شود و کاری عبث است.
پدر پولدارم بر اصل «آنقدر ساده بیان کن که احمق ها هم حرفت را بفهمند»معتقد بود.به همین دلیل آن را برای 2پسربچه ی نوجوان،طوری ساده بیان کرد که باعث شد زیربنای مالیمان نیرومند شود.
پدر پولدارم برای ما بچه ها که دو پسر بچه ی جوان بودیم گفت:«آنچه یک دارایی را مشخص می کند و توضیح می دهد،کلمات نیستند بلکه ارقام هستند.واگر شما نتوانید اعداد را بخوانید نمی توانید بگویید دارایی چیست.پدر پولدارم ادامه داد:در حساب داری اعداد مهم نیستند،بلکه آنچه این اعداد به شما می گویند مهم است درست مانند کلمات،کلمات مهم نیستند ولی داستانی که بازگو می کنند مهم است.
به نظرم هیچ چیز در دنیا مشکل تر از فراگیری برنامه ریزی این دستگاه نیست.کلمات را به راحتی می خواندم اما هیچ چیز از آنها نمی فهمیدم.من لغت«الف»را برای تشخیص،ولغت«ف»را برای درک مطلب برمی گزینم.بسیاری ازمردم هم ،در مورد فهم عبارات اقتصادی وضعی به همین منوال دارند.
اگر شما مایلید پولدار شوید،باید خواندن و درک اعداد را یاد بگیرید این جمله را هزاران بار از پدر پولدارم شنیدم.وهمچنین شنیدم که:پولدارها موجودی و دارایی می آفرینند،حال آنکه مردم بی بضاعت یا کم درآمد،بدهی می آفرینند.
«این نمودار گردش پول در یک دارایی است»
صورت درآمد  است که غالبا سود یا زیان نامیده می شود.

این نمودار،ترازنامه ی مالی است.علتی که به این نام خوانده می شود،این است که انتظار می رود که در برنامه ریزی هزینه هاو درآمدها را هماهنگ و متعادل سازد.
علت اولیه و اصلی مشکلات مالی،ندانستن تفاوت میان دارای و بدهی است.علت این سردرگمی و عدم اطلاع،تعاریفی که ازاین دو لغت وجود دارد خلاصه میشود. اگرمایلید حسابی سر در گم شوید بهتراست.به دنبال معانی دو کلمه دارایی و بدهی در دیکشنری ها بگردید.

ثروتمندان ثروتمندند،زیرا در زمینه های مختلف اقتصادی بیش از مردمی که درگیر مشکلات مالی اند،آموزش دیده اند.
در گزارشات مالی،خواندن اعداد یعنی جستجوی موضوع اصلی یعنی جستجوی داستان.

اگر الگوی ذهنی شما،بر خرج کردن تمام پولی است که بدست می آورید باشد،در بهترین حالت افزایش حقوقتان به افزایش هزینه ها(مخارج)منجر خواهدشد.بنابراین جمله ی :آدم احمق هرچه قدر درآورد باز هم جیبش خالی است صحت دارد.
اینکه دانش آموزان مدرسه را بدون ذره ای مهارت های اقتصادی ترک می کنند،موجب می شود دانشگاه ها میلیونها نفر آدم تحصیلکرده بیرون بدهند که حرفه شان را با موفقیت دنبال می کنند اما پس از مدتی خود را درگیر مشکلات مالی می بینند.این حرفه ای ها تلاششان را بیشتر کرده و سختتر کار می کنند پیشرفتی در وضعیتشان حاصل نمی شود.کمبودی که در تحصیلاتشان وجود دارد ندانستن راه پول درآوردن نیست بلکه چگونه خرج کردن آن است.اینکه پس از بدست آوردنش با آن چه کنند؟نام این عمل«نبوغ مالی»است.پس از اینکه پولی را بدست آوردی با آن چه خواهی کرد؟غالب مردم نمی دانند چرا درگیر مشکلات مالی هستند،زیرا روند گردش پول را درک نکرده اند.
یک فرد می تواند تحصیلات بالا داشته و از نظر حرفه ای موفق باشد ولی سواد مالی بهره ای نبرده باشد.اینگونه افراد معمولا بیشتر از نیازشان کار می کنند چون یاد گرفته اند سخت کار کنند نه اینکه پولشان را در خدمت خودشان سخت به کار گیرند.
زوج رویایی که خانه شان را خریداری کرده اند و مالیات برآن افزوده شد اتومبیل جدید خریداری کردند.ناگهان فرزندی به دنیا می آید.پدر و مادر سختتر از گذشته بیشتر و مالیات بیشتر.این را«خزنده بدهیت مالیاتی» نیز نامیده اند.زیرا رقمش چون خزندگان با حرکاتی آرام بالا می رود.بدون اینکه جلب توجه کند.به علت بالا رفتن حقوقشان مامور پست یک کارت اعتباری جدید به صندوق پست می اندازد.ایشان از آن استفاده می کنند.به آنان پیشنهاد یک وام دراز مدت پیشنهاد می شود که با آن دیون خود را بپردازند که بهره ی سنگین آن و به طور کامل تسویه کردن آن.
من تمام مدت با چنین زوجهایی سرو کار دارم.عادت همیشگی آنان به خرج کردن موجب شده به دنبال درآمد بیشتری بگردند.
به محض اینکه متوجه شدید دارید پیش پای خود گودالی حفر می کنید...حفاری را متوقف کنید.
پدر پولدارم به ما دو پسربچه بارها گفته بود که ژاپنی ها به سه قدرت معتقدند:قدرت شمشیر،قدرت جواهرو قدرت آینه.
شمشیر،نمودار قدرت صلاح است.
جواهر،نمودار قدرت پول است.
آینه هم سمبل قدرت خودآگاهی است.
مردم فقیر و متوسط،تقریبا همیشه به قدرت پول اجازه می دهند برآنها کنترل داشته باشد.عدم اطلاع و شناخت کافی از پول باعث می شود عده کثیری از مردم به قدرت هیبت انگیز پول اجازه دهند بر آنان کنترل یابد و برعلیه شان عمل کند.اگر ایشان از قدرت آینه استفاده می کردند از خودشان می پرسیدند:آیا این کار معنی می دهد؟بسیار اتفاق می افتد که مردم به جای اینکه به خرد درونی شان،یعنی آن نبوغ باطنی خود اطمینان کنند،با افراد بزدل همگام می شوند.
به همین دلیل بود که پدرم به ما گفت ژاپنی ها قدرت آینه را بالا تر از بقیه می دانند زیرا ما انسانها فقط وقتی واقعیت را به معنای واقعی اش می فهمیم که به خودمان به عنوان یک انسان در آینه نگاه کنیم.
وی از آن افرادی بود که با جمیت پیش نرفته بود.از آن مردانی که تفکرات خاص خودش را داشت و از شنیدن این جمله متنفر بود .ما با ید از این راه برویم چون همه همین کار را می کنند.همچنین از کلمه ی نمی توانم بیزار بود.اگر می خواستی کاری را انجام دهد کافی بود به او بگویی:گمان نمی کنم بتوانی از عهده اش برآیی.
یک آدم باهوش و عاقل همواره افرادی را استخدام می کند که از خودش باهوش ترند.
مدارس برای تربیت و خلق کارمندانی خوب طراحی شده اند نه کارفرمایی خوب.
مصیبت اینجاست که فقدان تعلیمات اولیه ی مالی عامل اصلی خطری است که اقشار میانی جامعه در ارتباط با سرمایه گذاری با آن مواجهند.
زمانی که این تفاوت را فهمیدید تلاش و توجهتان را برروی خریداریهایی متمرکر کنیدکه در آمد زا باشد.این بهترین راه ورود به شاهراه پولدار شدن است.این روش را ادامه دهید و مطمئن باشید که ستون دارایی هایتان بالا خواهد رفت.
هدف بعدی من کسب ارزش اضافه ای است که که سرمایه گذاری مجدد در آمد حاصل از سرمایه  در همان ستون به دست آمده است.هر چه پول بیشتری به ستون دارایی های ما ریخته شود این ستون رشد بیشتری خواهد داشت و هر چه دارایی هایم بیشتر رشد کند درآمدم بیشتر خواهد بود.ومادامی که بتوانم رقم هزینه هایم را پایین تر از این درآمد نگاه دارم روز به روز پولدارتر خواهم شد.جالب اینجاست که منبع این درآمد روز افزون جدای از کار فیزیکی من است.
فقط این مشاهدات ساده را به خاطر بسپارید:
پولدارها،دارایی می خرند.
بی پولها فقط مخارج دارند.
اقشار متوسط بدهی هایی می اندوزند که به خیال خودشان دارایی است.

فصل چهارم:
درس سوم:به کار شخصی خود اهمیت بدهید.
در آن زمان که ما 9ساله بودیم مک دونالری وجود نداشت.با این وجود پدر پولدار من خود را مسئول میدانست.همان درسی را که ری کودک سالها بعد در دانشگاه تکزاس برای دانشجویان علوم اقتصاد بازگو کرد به من و مایک آموزش دهد.این رمز شماره 3 پولدار شدن است.
رمز این است:به کار شخصی خود اهمیت بده .مشکلات مالی اغلب نتیجه ی مستقیم کار کردن مادام العمر برای دیگران است.
بسیاری از مردم در انتهای روزمره شان هیچ چیز برای خودشان ندارند.
اشتباه انتخاب شغل بر اساس رشته ی تحصیلی،در این است که عده ی زیادی از مردم  از لزوم اهمیت دادن به کسب شخصی خودشان فراموششان می شود.آنان یک عمر توجه شان را به کار دیگران معطوف می دارند و باعث پولدار شدن آنان می شوند.
برای انکه بتوان از نظر مالی در امان ماند شخص باید به کسب شخصی خود اهیمت دهد.کسب شما حول ستون دارایی هایتان می چرخد،که در تقابل با ستون درآمدها است.همانگونه که پیشتر گفتیم قانون تعارف پولدار شدن دانستن تفاوت میان دارایی و بدهی و اندوختن دارایی است. پولدارها برروی ستون دارایی هایشان متمرکزند،حال آنکه بقیه،بر ستون درآمدهایشان.
به همین دلیل است که از اغلب مردم میشنویم:من احتیاج به اضافه حقوق دارم.
به این دلیل است که می گوییم ارزش خالص دارایی های هر شخص غالبا کمتر از آن است که خودش فکر می کند.اکثریت مردم زمانی که آخرین فرزندشان خانه را ترک می کند تازه متوجه می شوند که برای باز نشستگی به حد کافی پس انداز نکرده اند و در نتیجه شروع به تلاش و تقلا برای کنار گذاشتن مبالغی پول می کنند.آن گاه والدین خودشان بیمارمی شوند و در نتیجه اسیر مسئولیت های جدیدی می گردند.
اگر علاقه ای به آنچه می آموزی یا بدست می آوری نداشته باشی از آن مراقبت نخواهی کرد؟
من هیچ گاه کسی را به تأسیس یک شرکت تشویق نمی کنم،مگر آنکه خودش واقعا خواهانش باشد.آنچه درباره ی اداره ی یک شرکت می دانم باعث می شود هرگز چنین کار سختی را برای کسی آرزو نکنم.بنابراین فقط اگر واقعا خواستار این هستید که شرکتی از خود داشته باشید.این کار را انجام دهید.در غیر این صورت کار روزمره تان را نگه دارید و همزمان با آن در فکر کار شخصی تان باشید.
منظورم از اینکه می گویم در فکر کسب شخصی تان باشید  این است که به قوی تر ساختن و حفظ ستون دارایی هایتان ادمه بدهید.بهترین مطلبی که لازم است در خصوص پول بدانید و به آن فکر کنید این است که پول قادر است 24ساعت شبانه روز برایتا ن کار کند و تا نسل ها به این روند ادامه دهد.پس شغلتان را حفظ کنید کارمند سختکوش خوبی باشید ولی از ساختن و بالا بردن ستون دارایی هایتان غفلت نورزید.
لذت و تفریح واقعی دریافت پاداش بابت سرمایه گذاری درست برروی یک دارایی حقیقی و رشد آن است.

فصل5:
درس چهارم:تاریخچه ی مالیات ها و قدرت شرکتهای سهامی.
به خاطر دارم که درمدرسه،داستان رابین هود و یارانش را برای ما تعریف کرده اند.معلم ما گمان میکرد این یک داستان فوق العاده از یک قهرمان افسانه ای،مثلا کوین کاسز نوعی است،که ثروتمندان دزدیده و به فقرا میدهد.پدر پولدار من به رابین هود به عنوان یک قهرمان نگاه نمی کرد.او نام آن مرد را یک دزد گذاشته بود.
این همان ایده رابین هودی است«ثروتمندان باید مالیات بیشتری بپردازند و آن را به فقرا بدهند»که این خود موجب بیشترین فشارها و صدمات به طبقات کم درآمد و اقشار میانی جامعه است.علت اینکه طبقات متوسط بیشترین مالیاتها را می پردازند نشأت گرفته از همین طرزفکر رابین هود است.واقعیت این است که ثروتمندان هیچ گونه مالیاتی نمی پردازند.این طبقات متوسط جامعه هستند که برای فقرا مالیات می پردازند،بویژه افراد تحصیلرکرده ی این طبقه،که از درآمد نسبتا بالاتری ترخوردارند.
آنچه تاریخ قدرت بیانش را ندارد این است که این مالیات ها در ابتدا فقط بر علیه ثروتمندان وضع می شد و این همان نکته ای بود که پدرپولدارم می خواست به من و مایک حالی کند.
او برای ما توضیح داد که ایده ی مالیات گرفتن با دادن این توضیح به فقرا و اقشار میانی جامعه شکل گرفت که مالیات فقط به منظور گوشمالی ثروتمندان وضع شده است.به همین دلیل اکثریت توده های مردم پای صندوق ها ی رای رفته و به آن رای دادند تا مالیات قانونی شود.قرار بود این قانون به تنبه ثروتمندان بپردازد ولی در واقعیت منجر به تنبیه گروه بیشماری از رأی دهندگان یعنی اقشار پایین و میانی جامعه شد.
همانگونه که گفتم گذرگاه مالیاتها تنها به این دلیل هموارو سیر شد که توده ها در علم اقتصاد به نظریه ی رابین هود معتقد بودند.یعنی گرفتن از اغنیا و دادن به فقرا.مشکل اینجا بود که اشتهای دولت در کسب پول به قدری زیاد بود که به زودی مجبور شدند برای طبقات متوسط جامعه نیز مالیا ت و ضع کنند و از آن هنگام این قانون گام به گام پیش رفت.
از سوی دیگر ثروتمندان موقعیتی را در این میان مشاهده کردند  آنان با این قوانین حرکت نمی کردند.چگونه ثروتمندان موفق به انجام چنین کاری می شدند؟از زمانی که مالیات براساس فرضیه «گرفتن از اغنیا»وضع شد.سیل پول بود که در صندوق دولت روانه گردید.در ابتدا مردم خوشحال بودند.این پول در اختیار کارمندان دولت و ثروتمندان قرار گرفت.در اختیار کارمندان از طریق حقوق و مستمری بازنشستگی شان،و ثروتمندان از طریق قراردادها و پیمان نامه هایی که کارخانجاتشان با دولت می بستند.دولت صاحب استخر بزرگی از پول شد.اما مشکل اصلی
فقدان یک مدیریت مالی برای کنترل و هدایت این پولها بود.مشکل اینجا بود که این پول دوباره به جریان نمی افتاد و حقیقتا گردش مجددی برای آن وجود نداشت.
سرمایه دارهای واقعی،از اطلاعات مالی خود استفاده کردند تا به سادگی راهی برای فرار از این جریان یعنی پرداخت مالیات بیابند.آنها به سوی حمایت از شرکتهای سهامی بازگشتند.یک شرکت سهامی قادر بود ثروتمندان را حمایت کند.
یک شرکت صرفا یک سند قانونی است که خالق یک پیکره ی قانونی اما بی جان است.به این ترتیب ثروت تروتمندان بار دیگر مورد حمایت قرار گرفت.و به این علت استفاده از شرکتها محبوب همگان واقع شد،یعنی از زمانی که قانون دائمی در آمدها تصویب شد.زیرا نرخ مالیات بر درآمد شرکتها کمتر از نرخ مالیات بردرآمدهای شخصی بود.
بهترین درس پدر به من،که تقریبا در بیشتر عمرم آن را به کار بستم،این بود:هشیار باش تا به این سو و آن سو هلت ندهند.
او به خوبی قانون رامی دانست چون یک شهروند پیرو قانون بود،قانون را می دانست چون می دانست بهای ندانستن قانون  چقدر سنگین است.اگر حقوقت را بشناسی دیگر ترسی از مقابله و مبارزه و دفاع از خود نخواهی داشت،حتی اگر پیرو رابین هود و مردان همراهش باشی.
در سال1974 زمانی که هنوز کارمند شرکت زیراکس بودم،اولین شرکت خود را درست کردم و شروع کردم برای کسب خود اهمیت قائل شدن.آن روزها دارایی ستون دارایی هایم اندک بود لیکن مصمم شدم هر جور هست آن را افزایش دهم.تمرکز بر روی کار شخصی و تلاش برای افزایش دارایی ها باعث شد کارمند بهتری از من بسازد.
در کمتر از سه سال سودی که من از شرکت کوچک خودم که یک شرکت سهامی املاک ومستغلات بود بدست آوردم.بیش از رقمی شد که مؤسسه ی در این سه سال نصیبم شده بود.این پول که زاییده و نتیجه ی ستون دارایی هایم بود.پولی بود که برایم کار می کرد،نه اینکه من برایش کار کنم.
هر زمان در یک سخنرانی شرکت می کردم به مردم یاد آور می شدم که نبوغ مالی شامل اطلاعاتی است که از چهار قابلیت بزرگ نشأت می گیرد:
1. توانایی حسابداری:یعنی آنچه من نامش را سواد مالی می گذارم.اگر خواستار ساختن یک امپراطوری باشید قابلیت حسابداری یک مهارت حیاتی است.
2. توانایی سرمایه گذاری:آنچه من نامش را علم توانایی خلق پول از طریق پول می گذارم.این علم شامل استراتژی ها و فرمولهایی است ومربوط به بخش راست مغز یا بخش خلاق آن است.
3. توانایی شناخت بازار:یعنی علم عرضه و تقاضا.شما باید جنبه های تکنیکی بازار را بشناسید زیرا حرکت آشفته ای دارند.عامل دیگر مؤثر در بازار اصول... یا درک اقتصادی سرمایه گذاری است.اینکه تشخیص دهیم یک سرمایه گذاری در شرایط فعلی بازار درست است یا خیر.یعنی ایجاد یک وضعیت هیجانی و دلهره آمیز در خرید به علت تقاضای بالا و عرضه ی پایین.
4.    شناخت قانون.
1.جنبه های مالیاتی یک شرکت قادر به انجام کارهای زیادی است که یک شخص تنها قادر به انجامش نمی باشد.مثلا پرداخت هزینه ها پیش از  پرداخت مالیات.
2.محافظت در برابر دادخواست ها: ما در دنیای مرافعه جویی زندگی می کنیم.همه خواستار تصاحب بخشی از فعالیت تو هستند. پولدارها بیشتر قدرت ثروت خود را با استفاده از ابزاری چون شرکتهای سهامی از دید طلبکاران پنهان می کنند.
تعریف نبوغ مالی :تشریک مساعی و در هم آمیختن بسیاری از مهارت ها و استعدادهاست.اما من می گویم که در واقع آمیزه ای از چهار مهارت تکنیکی است که در بالا نام بردم،که در حقیقت تشکیل دهنده ی اولین  شم مالی در انسان هستند.

فصل 6:
درس پنجم:ثروتمندان پول می آفرینند.
من تا سال 1984به کار تدریس اشتغال داشتم.این دوران برایم تجارب با ارزشی به همراه داشت.حرفه ی پرآشوب و مضطرب کننده ای بود زیرا وقتی مشغول درس دادن به صدها نفر بودم یک مورد مشترک در همه ی آنها و خودمی دیدم.ما همگی دارای یک نیروی بلقوه  فوق العاده یا یک استعداد نهانی بودیم و همگی با نعماتی خدادی متبرک شده بودیم.با این وجود یک چیز ما را عقب نگه می داشت و آن نوعی خود شکاکی و عدم اطمینان به خود بود.عقت ماندن ما نه به علت کمبود اطلاعات تکنیکی بلکه بیشتر به دلیل کمبود اعتماد به نفس بود.در دنیای واقعی خارج از دانشگاه چیزی بیش از نمرات صرف مورد نیاز است. من شنیده ام که نامش را«جسارت» ،«قدرت»شهامت هوشیاری،آگاهی،مبارزه طلبی،زیرکی،....وسرسختی و درخشندگی و برجسته بودن گذاشته اند.این عامل هر نامی که داشته باشد در نهایت خیلی بیش از نمرات مدرسه آینده افراد را رقم می زند.
در درون یکایک ما یکی از این شخصیت های شجاعت درخشندگی و جسارت وجود دارد.همچنین می تواند عکس این شخصیت ها هم وجود داشته باشد.
اما به عنوان یک معلم،دریافته ام که ترس بیش از حد و عدم اطمینان به خود(خود اشکالی)است که بزرگترین نقصان دهنده ی نبوغ و استعداد آدمی می باشد.وقتی می دیدم دانش آموزان این موضوع را می دانند اما جرأت حمل ندارد،قلبم به شدت تکان خورد اغلب در دنیای واقعی هوش و درایت نیست که انسان را پیش می برد بلکه شجاعت است که او را به جلو رهنمون می شود.
من با استفاده از تجارب شخصی خود،دریافته ام که نبوغ یا شم مالی نیازمند کسب اطلاعاتی فنی و شجاعت در کنار هم است.اگر ترس انسان زیادی از حد باشد.استعداد و نبوغ مالی را سرکوب خواهد کرد.من درکلاسهایم دانش آموز را قویا تشویق به ریسک کردن و شجاعت می کنم و تأکید میکنم اجازه دهند نبوغشان ترسشان را تحت الشعاع قرار داده به قدرت و درایت  بدل سازد.
به همین دلیل باید در کلاسهایم جوابگوی پرسشهایی این چنینی باشم:چرا باید ریسک کنم؟چرا باید به رشد نبوغ مالی مان اهمیت دهیم؟چرا باید آموزش مالی ببینیم؟
پس چرا به رشد و تکامل شم مالی خود ادامه ندهیم؟اگر چنین کنید به کامیابی و خوشبختی دست خواهید یافت.در غیر اینصورت این برهه ی زمانی برایتان ترساننده و هولناک خواهد شد.دوران،دوران کسانی است که شجاعانه پیش می روند در حالیکه بقیه به عرصه های اضمحلال تباهی و نابودی زندگی چسبیده اند.از سال 1894 شروع کردم به آموزش مردم از طریق بازیها و شبیه سازیها همواره دانش آموزان سنین بزرگتر  را به انجام این بازیها تشویق می کردم و به آنان می گفتم که به این بازی به عنوان یک تصویر گذرا به آنچه در گذشته می دانسته اند و آنچه نیاز است اکنون بدانند نگاه کنند.مهمتر از همه اینکه یک بازی منعکس کننده ی رفتار فردی است.یعنی سیستمی است که بازخورد سریع(instant feedback) دارد.به عوض اینکه معلم برای شما سخنرانی کند بازی می تواند آینه و انعکاس یک سخنرانی شخصی باشد که منطبق بر آداب و رسوم خاص است.
بازی«پول درگردش»نیز برای نشان دادن بازخورد یا انعکاس از شخصیت و عملکرد شخصی تک تک بازیکنان طراحی شده است.هدف آن،دادن حق انتخاب به بازیکنان است.اگر شما کا رت قایق دار را بکشید و این کارت شما را زیر بار بدهی فرو ببرد.سوالی مطرح می شود:اکنون چه می توانید بکنید؟امکان چه تعداد انتخاب های مالی مختلف را دارید؟هدف بازی این است:به بازیکنان بیاموزد فکر کنند و امکانات مالی جدید و مختلفی را بیافرینند.
من مردی را در این بازی دیده ام که پول در گردش کافی در اختیارشان است و آن وقت شکایت دارند که کارتهای«خوش موقعیت»سر راهشان قرار نمی گیرد.
همچنین مردمی را در این بازی دیده ام که کارتهایی با موقعیت هایی خوب می کشند اما پول کافی ندارند پس شکایت می کنند که اگر پول بیشتری می داشتند حتما خود را از این چرخه دورانی زندگی بیرون می کشیدند.
من همچنین مردمی را شاهد بودم که یک کارت بسیار خوش موقعیت را کشیده اند و آن را با صدای بلند خوانده اند لیکن نفهمیده اند که چه موقعیت خوبی نصیبشان شده است.آنان پول کافی در اختیار دارند و زمان هم مناسب است و کارت هم در اختیارشان می باشد اما نمی توانند موقعیت ویژه ای را که پیش رویشان سبز شده است ببینند.
تعریف دانش مالی به سادگی در اختیار داشتن اختیارات  و امکانت بیشتر است.اگر موقعیت های خوب سر راه شما قرار نگیرد چه کار دیگری برای بهبود موقعیت مالی خود می توانید بکنید؟اگر موقعیت مناسبی در دامن شما نشیند وشما پولی در اختیار نداشته باشید و بانک هم قبول نکند در این خصوص با شما صحبتی کند چه کار دیگری برای استفاده از این موقعیت می توانید بکنید؟ 
بیشتر مردم فقط یک راه حل دارند سخت کار کردن پس انداز کردن و قرض گرفتن.پس چرا می خواهید دانش مالیتان را افزایش دهید؟
زیرا مایلید جزو آن افرادی باشید که بخت و اقبالتان  را خودتان رقم بزنید.در حقیقت هر چه اتفاق می افتد بگیرید و آن را بهتر کنید.تعداد کمی از مردم هستند که می دانند بخت و اقبال خلق کردنی است.درست مانند پول و اگر می خواهید خوشبخت تر باشید و به جای سخت کار کردن پول بسازیددراین صورت دانش مالیتان اهمیت خاصی پیدا می کند.
هر چه بیشتر تصور کنی پول واقعی است سختتر به خاطرش کار خواهی کرد.اما اگر به این اندیشه که پول غیر واقعی است ایمان بیاوری زودتر پولدار خواهی  شد.
پس پول چیست؟سوالی که من و مایک ئائما از خود می پرسیدیم.اگر پول واقعی نیست پس چیست؟پدر پولدرام در دو کلام پاسخ داد:چیزی که ما پذیرفته  ایم.
قدرتمندترین و یگانه دارایی همه ی ما انسانها مغزمان است.اگر خوب تربیت شود قادر است ثروت و قدرت سرشاری را تنها در یک لحظه خلق کند.ثروت و قدرتی که سیصد سال پیش حتی در رویاهای پادشاهان و ملکه ها هم نمی گنجید.یک مغز پرورش نیافته می تواند نهایت فقر را برای صاحبانش به ارمغان بیاورد به طوری که با آموزش آن به نسل خود پایان بخشد.
موقعیت های بزرگ معمولا بزرگ با چشم دیده نمی شود باید آنها را با مغزتان ببینید.اکثر مردم به این دلیل به ثروت و رفاه دست نمی یابید زیرا سواد مالی برای دیدن و تشخیص موقیعت هایی را که درست مقابل چشمانمان است ندارند و از نظر مالی طوری تربیت نشده اند که قادر به تشخیص چنین موقعیت هایی بشوند.
شکست بخشی از پروسه ی موفقیت است.مردمی که از شکست اجتناب می ورزند.از موفقیت نیز اجتناب خواهند ورزید.

دونوع سرمایه گذار وجود دارد:
1.اولین و مرسوم ترین نوع آن مردمی هستند که خواهان سرمایه گذاری های بسته بندی شده اند.
2.نوع دوم سرمایه گذارهایی هستند که سرمایه گذاری خلق می کنند.این سرمایه گذاران معمولا یک معامله را جمع وجور می کنند درست مانند آنهایی که اجزای مختلف یک کامپیوتر را خریداری کرده و خودشان آن را سر هم بندی می کنند.
اگر مایلید سرمایه گذار نوع دوم باشید باید به رشد این سه مهارت در خود بپردازید این مهارت ها برای کسانی که می خواهند از نظر مالی با سواد شوند نیز سودمند است:
1.یافتن موقعیت هایی که دیگران آنها را از دست داده اند.شما آنچه را دیگران با چشمشان می بینند با مغزتان ببینید.
2.فراگیری چگونگی بالا بردن پول مردم سطوح متوسط فقط بلدند راهی بانکها شوند.سرمایه گذار نوع دوم باید بداند چگونه می تواند سرمایه خود را رشد دهد و راههای زیادی را که بدون نیازبه بانک برایش وجود دارد بشناسد.برای شروع من آموختم که چگونه میتوانم بدون کمک بانک خانه بخرم.این گونه منازل زیاد نیستند.اما مهارتهایی که در این میان به منظور بالا بردن سرمایه ام آموختم اهمیت زیادی برایم داشت.
سرمایه گذاری کردن خرید کردن نیست.بلکه بیشتر نوعی درک و آگاهی است.
3.فراگیری انکه چگونه افراد باهوش را به کار گیریم.خردمندان با اشخاص باهوش تراز خودشان کارمی کنند ویا آنها را استخدام می کنند.نیازمند راهنمایی و اندرز هستی اطمینان حاصل کن که مشاور و راهنمایت آدم عاقل و خردمندی است.
دانسته های شما بزرگترین داراییتان است.نا آگاهیتان بزرگترین خطر زندگیتان.
خطر همیشه وجود دارد پس یاد بگیرید خطرات را اداره کنید نه اینکه از آنها بگریزید.

فصل 7:
درس ششم:برای یاد گرفتن کار کنید نه برای پول.
معنای این عبارت آن است که اکثر مردم نیازمند داشتن فقط یک مهارت دیگر هستند تا درآمدشان به طور تصاعدی بالا برود.من قبلا هم گفته ام که دانش مالی عبارت از تشریک مساعی یا همکاری چهار رشته:حسابداری،سرمایه گذاری،بازاریابی و قانون است.ترکیب این چهار مهارت با یکدیگر و خلق پول به وسیله ی پول آسان است.
در مدرسه و محل کار ایده عمومی بر تخصص استوار بود.به این معنا که برای پول درآوردن و ترفیع شما نیازمند متخصص شدن بودید. به همین دلیل بود که مثلا اطبا پس از اتمام تحصیل فورا به دنبال کسب تخصصی مانند ارتوپدی یا اطفال می رفتند.همین موضوع در مورد حسابداران،آرشیتکت ها،حقوق دانان،وکلا،خلبانان و دیگران نیز صدق می کرد.
پدر تحصیلکرده من نیز به همین عقاید و ....یک بعدی در جامعه معتقد بود.به همین دلیل پس از اینکه سرانجام مقام دکتری خود را کسب کرد بر خود لرزید.
او غالبا بر این عقیده بود که مدارس به دانش آموزانی که هر چه بیشتر درباره ی چیزهایی که کمتر می دانند،می خوانند،پاداش می دهد.
پدر پولدارم به عکس مرا تشویق می کرد کاری درست خلاف آن انجام  دهم پیشنهاد او این بود:
درباره ی همه چیز قدری بدان.به این دلیل من سالها در قسمتهای مختلف شرکت او به کار پرداختم مدتی در بخش حسابداری فعالیت کردم.گو اینکه شاید هیچگاه حسابدار نمی شدم اما او می خواست من از طریق خاصیت....(یعنی نفوذ کردن،ترواوش کردن،خاصیت نفوذ و حلول)مطالب را یاد بگیرم.پدر پولدرام می دانست که من اصطلاحات و ویژگی های خاص آن صنف،همچنین اینکه چه چیز اهمیت دارد و چه چیز اهمیت ندارد را از آنان خواهم آموخت.
زمانی که من کارم را در شرکت استاندارد نفت کالیفرنیا که دستمزد بالایی هم داشت رها کردم پدرم گیج شده بود.ابدا نمی توانست علت استعفای مرا از شرکتی که حقوق بالا،سود عالی،تعطیلات زیاد و موقعیت های مناسب برای ترفیع داشت بفهمد.
امنیت کاری برای پدر تحصیلکرده من همه چیز بود.برای پدر پولدارم آموختن همه چیز بود.
پدر پولدارم برایم توضیح داده بود که مشکل ترین بخش اداره یک شرکت مدیریت افراد آن است.او سه سال از عمر خود را در ارتش گذرانده بود.پدر تحصیلکرده من از سربازی معاف شده بود.پدر پولدارم اهمیت چگونگی هدایت افراد برای پیشروی به سوی موقعیت های پر خطر را برایم گفته بود.او گفت:رهبری دومین چیزی است که نیاز به فراگیری اش داری.اگر رهبر و هدایتگر خوبی نباشی،عقب می افتی در تجارت نیز وضع به همین صورت است.
من عوض اینکه به جوانان توصیه کنم برای کسب درآمد به دنبال کار بگردند ترجیح می دهم بگویم برای کسب دانش و اطلاعات در تعقیب کار باشند.پیش از آنکه حرفه ی خاصی را برگزینند و قبل از اینکه در دام چرخه ی روانی غیر سازنده ی زندگی گرفتار آیند،به آنان می گویم به راهشان و مهارتهایی که می خواهند در طول آن کسب کنند نگاهی بیندازند.اگر شما به کار کردن به منظور فراگیری چیزهایی جدید بی تمایل هستید و براین امر اصرار دارید پیشنهاد می کنم به عوض اینکه در رشته ی خود به حد اعلی استاد شوید اطمینان حاصل کنید شرکتی که برایش کار می کنیدعضو اتحادیه های صنفی برای حمایت از متخصصین طراحی شده باشد.
دنیا پر از آدمهای با استعداد فقیر است.غالب آنان یا فقیرند یا در تنگناهای مالی دست و پا می زنند و یا کمتر از مقداری که در توانشان است پول درمی آورند.این نه به دلیل دانسته هایشان است،بلکه به دلیل چیزهایی است که نمی دانند.

اصلی ترین مهارتهای مدیریتی که برای کسب موفقیت مورد نیاز است عبارتند از:
1.مدیریت گردش پول.
2.مدیریت سیستم ها.
3.مدیریت و اداره مردم.
مهمترین مهارت ها ی تخصصی مهارتهای فروش و شناخت بازار است.این امر توانایی فروش نامیده می شود.بنابراین برای برقراری ارتباط با انسانها چه یک فروشنده چه کارمند،همسروفرزوندان،این پایه ای ترین مهارت برای کسب موفقیت شخصی است.در حقیقت یکی از مهارتهای ارتباطی از جمله نوشتن،صحبت کردن،مذاکره کردن است که برای یک زندگی موفق تعیین کننده هستند.
مهارتهای فروش و بازاریابی برای اکثرمردم اصولا به این دلیل مشکل است که از عدم پذیرفته شدن واهمه دارند.هر چه در برقراری  ارتباطات مذاکره و غلبه بر ترس ناشی از عدم پذیرش خود بیشتر فائق آییدزندگی  برایتان راحتتر و آسانتر خواهد شد.
هر دو پدر من در جای خودشان انسانهای باهوش و نابغه ای بودند.هر دو سعی کردند نخست بخشنده باشند.تدریس یکی از روشهای آنان برای بخشیدن بود.هر چه بیشتر می بخشیدند بیشتر می گرفتند.اما یک اختلاف آشکار در بخشش پول در میان آنها بود.پدر پولدرام مقادیر زیادی پول می بخشید او می دانست برای بدست آوردن پول باید آن را بخشید.بخشش پول یکی از رموز بیشتر خانواده های مرفه و بزرگ است.
پدر تحصیلکرده من همیشه می گفت هر زمان پول اضافی داشته باشم آن را خواهم بخشید.مشکل اینجا بود که هیچگاه پول اضافی نداشت.پس سختتر و سختتر کار می کرد تا پول بیشتری درآورد.به عوض اینکه بر روی مهترین قانون پول متمرکز شود:ببخش تا بدست آوری،به جای اینکه براین باور باشد که :بدست بیاور و سپس ببخش.

فصل 8 :
آغاز:موانع پیروزی:
از زمانی که مردم مطالعه را آغاز کرده اند از نظر مالی با سواد شده اند.برای رسیدن به استقلال مالی  موانعی سرراه خود دیدند.پنج عامل عمده بر سر مردمی که از نظر مالی آموزش دیده اند وجود دارد که هنوز مانع از آن است،بتوان ستون های دارایی خود را رشد دهند.
این همان پنج دلیل است:
1.ترس.
2.بدبینی.
3.تنبلی و سستی.
4.عادات غلط.
5.تکبر و گستاخی.
دلیل شماره یک:غلبه بر ترس ناشی از ضرر مالی.
وحشت از دست دادن پول واقعی است.همه آن را دارند.حتی پولدار ها اما مشکل ترس نیست.چگونگی کنترل است.مشکل این است که چگونه زیانت را کنترل کنی.چگونه شکستت را که تغییراتی در زندگیت بوجود می آورد کنترل کنی.این موضوع در موارد دیگر زندگی تو نیز صادق است.تفاوت اصلی میان پولدارها و بی پولها در چگونگی کنترل ترسشان است.
بنابراین راه حل او برا ی فرار از ترس بی اساس ناشی از زیان مالی،این جمله است:
اگر از ریسک کردن متنفرید و نگران....هر چه زودتر شروع کنید.
به همین دلیل است که بانکها توصیه می کنند از کودکی پس انداز را شروع کنید.پولدار شدن راحتتر خواهد بود.
تکزاسی ها حرفی دارند که می گویند:اگر می خواهید ورشکسته شوید بزرگ گام بردارید،آنان مایل نیستند اقرار کنند که روی یک پنی باخته اند.بیشتر مردم پیرامون ما از زیان مالی شدیدا در هراسند،آنان یک پنی هم ندارندکه ببازند.
پدرم مداوما به من و مایک گوشزد می کرد که مهمترین علت عدم رسیدن به موفقیت مالی این است که غالب مردم ترجیح می دهند کارها را با امنیت کامل انجام دهند و ریسکی  بر ندارند.حرفش این بود:مردم آنقدر از باختن می ترسند که سرانجام می بازند.
پس برای بیشتر مردم علت عدم برد مالی این است که در نظرشان  اندوه ناشی از ضررمالی از شادی به پول رسیدن بزرگتراست.گفته دیگری در میان تگزاسی ها رایج است که می گوید:همه مردم دوست دارند به بهشت بروند اما هیچ یک دلش نمی خواهد بمیرد.همه مردم آرزوی پولدار شدن را دارند،لیکن از زیان مالی می ترسند.بنابراین هیچگاه به بهشت نخواهند رفت.
اما به جرأت می توانم بگویم آن جملات پدر پولدارم که امروزه بیشتر از بقیه برایم ارزش دارد،اینها هستند:تگزاسی ها شکست هایشان را دفع نمی کنند،بلکه بیشتر از آنها الهام می گیرند و از برکتشان در خود روح زندگی می دمند.ایشان شکستهایشان را درسی برای خود کرده،آنها را به فریادهایی تازه و نیرو بخش بدل می سازند.شکست تکزاسی ها را برای رسیدن به پیروزی نیرومندتر می کند و برایشان حکم انگیزه را دارد.اما این فرمول اما این فرمول فقط برای تگزاسی های نیست برای همه ی برندگان است.
شکست برای برندگان انگیزه و برای بازندگان نقطه ی پایان است.
شکست برانگیزنده ی برندگان است و نابود کننده ی بازندگان.این بزرگترین راز برندگان است...همان رازی که بازندگان از آن بی خبرند.مهمترین راز برندگان این است که شکست انگیزه بردن است؛آنان از شکست نمی ترسند.حرف فرانک تارنکنتون،بیانگر آن است: پیروزی یعنی نهراسیدن از شکست می تواند عامل تحریک کننده ی آنان برای بهتر شدن باشد.
تفاوت زیادی میان ترسیدن از شکست و تنفر از آن وجود دارد.بسیاری از مردم به دلیل ترس شدیدشان از شکست می بازند آنان سر یک پنی می بازند.
دلیل شماره 2:غلبه بر بدبینی خود،نسبت به نوع بشر.«آسمان دارد بر سرمان خراب می شود،ما موفق نمی شویم...من می دانم»اکثرما داستان آن جوجه کوچولو را شنیده اند که اطراف ا نبار غله می دوید و فریاد کنان عاقبت بد و قریب الوقوع ساکنان را به آنان هشدار میداد.همه ما مردمی را می شناسیم که چنین رفتارمی کنند.لیکن تک تکمان یک از آن جوجه کوچولو ها را در وجودمان داریم.
بیشتر مردم بی پول هستند زیرا وقتی صحبت از سرمایه گذاری به  میان می آید دنیا پر از جوجه کوچولو هایی می شود که اینسو و آن سو می دوند و فریادمی کشند:«آسمان دارد خراب می شود،ما موفق نمی شویم..من می دانم»و جوجه کوچولو ها مؤثرند زیرا هر کدام از ما یک جوجه کوچولو هستیم.معمولا شجاعت زیادی لازم است تا به شایعات و حرف های ناامید کننده  و بد بینانه اجازه ندهیم برترسها و تردیهایمان تأثیر گذارند.
پدر پولدرام می گفت:بدبین ها هیچگاه در زندگی موفق نمی شوند.ترسها و تردیدهای کنترل نشده به وجود آورنده ی بدبینی است.بدبین ها همیشه از اطرافشان ایراد می گیرند،حال آنکه برندگان به تجزیه و تحلیل آن می پردازند.پرد پولدارم توضیح میداد که خرده گیری چشم را کور می کند در حالی که تجزیه و تحلیل چشمها را می گشاید.تجزیه و تحلیل به برندگان اجازه می دهد ببینند که عیب جویی کور کننده است.همچنین اجازه می دهد موقعیت هایی را ببینند که که دیگران فرصت دیدنش را از دست داده اند و یافتن آنچه بقیه مردم از داده اند کلید هرموفقیتی است.
منظور پدر پولدارم:«نمی خواهم ها»کلید موفقیت هستند.
پدر پولدار من شیوه ی نگریستن به جوجه کوچولو را یادم داد،درست همان کاری بکن که سرهنگ ساندرزکرد. در سن 66 سالگی کارش را از دست داد و شروع کرد به زندگی از طریق مستمری تأمین اجتماعی.این رقم کافی نبود پس دور تا دور کشور به راه افتاد تا دستور غذایی مرغ سرخ شده ی خود را بفروشدو1009باز زمین خورد تا سرانجام یک نفربه وی پاسخ مثبت داد.از آن پس در سنی که غالب مردم از کار کردن دست می کشند و باز نشسته می شوند به سوی مولتی میلیونر شدن پیش رفت.

او مردی شجاع نیرومند و مصر بود.
بنابراین هرگاه در شک و تردید هستید و ترس کمرنگی بروجودتان چنگ انداخته است.همان کاری را با جوجه کوچولویتان بکنید که سرهنگ ساندرز انجام داد او جوجه اش را پخت.
دلیل شماره 3:تنبلی،مردم پر مشغله غالبا تنبل ترین ها هستند.
در دنیای امروز من شاهد مردمی هستم که بقدری سرشان شلوغ است که وقت ندارند از دارایی ها وثروتشان نگه داری کنند.همچنین مردم پر مشغله ای که فرصت رسیدن به سلامتیشان را هم ندارند.علت یکی است آنها مشغله ی زیاد دارند و ترجیحا خودشان را به این شکل مشغول نگه می دارند تا از روبه رو شدن با چیزهایی که مایل به روبه رویی با آنها نیستند اجتناب ورزند.لازم نیست کسی این مطلب را به آنها بگوید . خودشان در عمق وجودشان این را می دانند.در واقع اگر به ایشان یاد آوری اش کنی از کوره در رفته و با عصبانیت جوابت را می دهند.اگر هم سرشان به کاریا بچه ها گرم نباشد غالبا به تماشای تلوزیون ماهیگیری گلف بازی یا خرید کردن گرم است.این رایج ترین فرم تنبلی است. تنبلی به وسیله ی مشغول نگه داشتن خود.
پس راه مقابله با تنبلی چیست؟پاسخ،کمی زیاده طلبی است.در نظر بسیاری از ما حرص و زیاده طلبی بد تلقی می شود.
پدر پولدارم بیان این جمله را قدغن کرده بود:«من از عهده ی انجامش برنمی آیم»
فقط مطرح کردن این جمله:«چگونه می توانم از عهده اش برآیم؟»منجر به خلق یک ذهن قوی تر و یک روحیه ی پویاتر برایمان می شود.
کاری را انجام بده که قلبت به تو می گوید درست است.زیرا تو به هر صورت مورد انتقاد قرار خواهی گرفت و چه بخواهی چه نخواهی محکوم خواهی شد.
دلیل شماره 4:عادات.زندگی یکایک ما بیشتر بازتاب عاداتمان است تا تعلیم و تربیتمان.
دلیل شماره 5:تکبر و خودخواهی.تکبر عبارت است از خود بینی به اضافه ی جهل.پدر پولدارم گاه و بیگاه به من می گفت:دانسته های من برایم پول می سازد.اما آنچه نمی دانم باعث زیانم می شود.هر زمان دچار خود بینی می شوم زیان می بینم.زیرا هنگامی که تکبر بی مورد دارم خیال می کنم آنچه را که نمی دانم بی ارزش است.
من دریافته ام بسیاری از مردم تز تکبر برای پنهان کردن جهالتشان استفاده می کنند.این امر معمولا هنگامی که من در خصوص امور مالی با حسابداران و حتی دیگر سرمایه گذاران بحث و تبادل نظر می کنم به چشم می خورد.
آنان معمولا تلاش می کنند درمیان مباحثه جار و جنجال را بیندازند ولاف بزنند و گنده گویی کنند.واضحاست که نمی دانند دارند از چه چیز سخن می گویند.ایشان دروغ نمی گویند اما حقیقت را هم بازگو نمی کنند.

فصل 9:شروع کار
ای کاش می توانستم بگویم کسب ثروت برای من راحت بود،اما واقعیت این است که این گونه نبود.
بنا براین در پاسخ سؤال«از کجا شروع کنم؟»تصمیم دارم پروسه ی فکری را که به صورت گام به گام و روزانه با آن پیش رفتم برایتان بازگو کنم.
من این 10مورد زیر را برای تقویت و رشد قدرتهای ذاتی به شما معرفی می کنم.قدرتهایی که فقط شما برآنها کنترل دارید.
1.من بیشتر نیازمند دلیل هستم تا واقعیت:قدرت روح،اگر از بیشتر مردم بپرسید که خواستار پولدار شدن و آزادی مالی هستند؟جواب خواهید شنید:بله.اما پس از آن واقعیت عوض می شود.را به نظر بسیار طولانی تر و پر دست انداز تر از آن می آید که بشود پیمود.
روزی به دختر جوانی برخوردم که آرزو داشت عضو تیم شنای المپیک شود.واقعیت این بود که می بایست هر روز رأس ساعت 4 صبح از خواب برمی خواست و به مدت 3ساعت قبل از رفتن به مدرسه تمرین شنا می کرد.
وقتی از او پرسیدم چه چیزی او را وادار به چنین کاری،بلند پروازی مافوق انسانی کرده است؟پاسخ شنیدم:من کار را به خاطر خودم و مردمی که دوستشان دارم انجام دادم.این عشق بودکه موانع را برایم صاف کرد و مرا به سوی از خود گذشتگی سوق داد.
یک دلیل منطقی یا یک هدف،مخلوطی از خواسته ها و نخواسته ها است.وقتی مردم از من پرسیدند چرامی خواستم پولدار شوم؟می گویم علتش،آمیزه ای از خواسته ها و نخواسته های عمیق احساسی است.
اگر یک دلیل منطقی و قوی نداشته باشید درک و احساسی از آینده نخواهید داشت.به نظر کار خیلی سختی می آید.
2.من روزانه انتخاب می کردم:قدرت انتخاب،علت اصلی خواست مردم برای زندگی در یک کشور آزاد است.مایلم قدرت انتخاب داشته باشم.
از نظر مالی با هر دلاری که بدست می آوریم می توانیم آنده مان را درسه جهت:تحول فقر و متوسط الحال شدن رقم بزنیم.چگونه خرج کردن های روزمره ما بیانگر این است که چه کسی هستی.مردم  بی پول عادات فقیرانه ای در خرج کردن دارند.
روی آموزش سرمایه گذاری کنید:در دنیای واقعی بیرون تنها داریی واقعی شما مغزتان است.یعنی قدرتمندترین ابزاری که بر آنتسلط داریم.درست به همان شکلی که درباره ی قدرت انتخاب گفتم،هر کدام از ما امکان انتخاب این را داریم که پیش از خیلی پیر شدن هر چه را مایلیم وارد مغزمان کنیم.
اگر زیاد مطالعه داشته باشی دیگر تکبر و خود بینی در زمره ی مشکلاتت نخواهد بود.آدمهای متکبر و از خود راضی بندرت مطالعه می کنندیا به نوار گوش می کنند.چرا چنین می کنند؟زیرا آنان....جهانند.
گوش کردن بسیار با اهمیت تر از سخن گفتن است.اگر چنین نبود خداوند هرگز به ما دو گوش و یک دهان نمی داد.بسیاری از مردم با دهانشان فکر می کنند،به جای اینکه برای جذب افکارو امکانات جدید به حرفها گوش کنند آنان به عوض سؤال کردن بحث و مجادله می کنند.
3.دوستانت را با دقت انتخاب کن:قدرت همکاری و تشریک مساعی در درجه ی اول.من دوستانم را بسته به موقعیت های مالی شان انتخاب نمی کنم.
باید بگویم که یکی از دشوارترین کارهای برای دستیابی به ثروت و تحول صادق بودن با خود و عدم دنباله روی از حرف مردم است.
4.در یک اصل خوب وارد شوید و سپس چیز جدیدی یاد بگیرید.
قابلیت فراگیری سریع.برای پختن نان،تمام نانوا ها از دستوالعملی استفاده می کنند.حتی اگر ساخته ذهنشان باشد.این مطلب در مورد پول درآوردن هم صدق می کند.یه همین دلیل است که پول را غالبا خمیر مایه نیزمیگویند.
بیشتر ما این جمله را شنیده ایم که می گویند:هر کاری که می کنم نتیجه تصمیمی است که گرفته ام.من براین جمله دیدگاه دیگری دارم.می گویم:هر چه میکنیم نتیجه ی درسی است که خوانده ایم.به عبارت دیگر درباره ی آنچه می خوانی و یادمی گیری خیلی دقت داشته باش،زیر مغز شما به قدری قدرتمنداست که از شما آن انسانی رامی سازد که درونش ریخته اید.
5.
نخست به خودتان بپردازید:قدرت خویشتن داری(اراده و استقامت)
به سادگی بگویم مردمی که استقامت و شکیبایی کمی در برابر فشارهای مالی دارند هرگز(تأکید میکنم)هرگز ثروتمند نخواهند شد.
سه تا از مهمترین مهارتهای مدیریتی که شروع کار شخصیتان الزاما به آن نیاز دارید عبارت از:
1.مدیریت گردش پول.
2.مدیریت افراد.
3.مدیریت زمان.

6.به کارگزاران خوب بپردازید:قدرت نصایح و راهنمایی های خوب.غالبا می بینیم افرادی تابلویی را جلوی منزلشان با این عنوان نصب کرده اند:فروش بدون واسطه.یامی شنوم که در تلوزیون عده ای ادعا کرده اند که دلال تنزیل هستند.
پدر پولدارم به من آموزش داد که عکس این روش را پیش گیرم.او اعتقاد داشت باید به متخصصان خوب پرداخت و من این رویه را از او یادگرفتم.
7.یک بخشنده سرخپوست باش:یعنی قدرت به دست آوردن رایگان.
8.دارایی ها،آسایش و نعمات به دنبال دارد:قدرت تمرکز.
امروزه ما برای خرید نیازمندی هایمان بیشتر روی قرض گرفتن پول تمرکز می کنیم.نه روی خلق پول.این امر در کوتاه مدت آسان تر است اما در دراز مدت مشکل تر.برای ما به عنوان یک فرد یا یک ملت عادت بدی است.به خاطر آورید آسان ترین راهها را معمولا مشکل می شوند و مشکل ترین ها معمولا آسان می شوند.
اگر سوادمالی شما پایین است.پول بر شما تسلط خواهدیافت.از شما باهوش تر خواهد شدو اگر از شما باهوش تر شود مجبور می شوید تمام عمر برایش کار کنید.
برای تسلط یافتن بر پول باید از آن باهوش تر و زرنگ تر شوید. آنگاه همانگونه که برایتان گفتم در خدمتتان خواهدبود و از شما اطاعت خواهدکرد و به جای آنکه برده اش شوید اربابش خواهید شد.این نبوغ مالی است.
9.نیاز به قهرمانی:قدرت اشخاص اسطوره ای.
10.آموزش بده تا رشد کنی:قدرت بدست آوردن.
هرگاه احساس کردی کمیود مالی داری یا نیازمند چیزی هستیید،اول آنچه را بدان نیازمندید ببخشید،تا خروار خروار به سویتان باز گردد.
این درست است که دنیا ی تو چیزی جز آیینه ی وجودت نیست.

فصل 10:باز هم بیشتر می خواهید؟
عمل کنید:
افرادی را بیابید که آنچه را شما مایل به انجامش هستید قبلا انجام داده باشند.
کلاسهای متعدد بردارید و نوار بخرید.
پیشنهادات زیادی بدهید.
از تاریخ یادبگیرید.
عمل کردن،همیشه بر عمل نکردن ارجعیت دارد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۰۹
ساجد موسی زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی